دوشنبه 14 اسفند 1402 - 17:10

دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر

توضیحات مهم دانلود رمان زن شرطی

رمان زن شرطی یک رمان فروشی در حال انتشار است که بصورت هفتگی توسط نویسنده یعنی خانم نیلوفر قائمی فر در اپلیکیشن باغ استور بروزرسانی و آپدیت می شود که ما در این مطلب لینک دانلود را در انتهای صفحه قرارداده ایم.

موضوع اصلی رمان زن شرطیرمان زن شرطی روایت شرطی است که بنا بر آن زندگی زنی از بالای دار نجات پیدا می کنه و باید به خاطر اون شرط زنی بشه که شرایط گذار خواسته‌.

هدف نویسنده از نوشتن رمان زن شرطی

  • هدف اصلی نشون دادن حقیقتی تلخ از یک انتخاب اشتباه و تشکیل خونواده با اون اشتباه هست.
  • عدم حمایت و حمایت خانواده در پی یک ازدواج یک فرد چه پیامدی دارد.
  • همسر آزاری.
  • نشون دادن اختلالی که بنا بر آسیب و تجربه در گذشته رخ می دهد.
  • کودک آزاری.
  • شروع استقلال یک زن رابه تصویر کشیدن.
  • در پی ابادی و سازندگی بودن.
  • چطور جای خرابی و ویرانی یک پیشامد در زندگی.

خلاصه رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر

در مورد زنی ست که به خاطر یک انتخاب غلط یازده سال زندگی پر تنشی رو پشت سر می ذاره اما دقیقا موقعه جدایی متوجه میشه بارداره و برای خلاصی از اون زندگی، غیرمجاز سقط می کنه اما پیش مردی که این زن برای اون یک فرد خاصه…

پس از جدایی ماریا، درگیر قتل همسر سابقش می شه و بعد هفت ما آزاد میشه در حالی که به خاطر یک شرط آزاد شده و اما آن شرط شروع رمان زن شرطی هست ….

مقداری از متن رمان زن شرطی

صدای جیر جیر تخت حکم اعتراض به گناهی رو داشت که ساعتی بعد خرخره امو می جوئید.

حتی به خودم اجازه نمی دادم نفسم در بیاد، جلوی دهنمو محکم با دستم گرفته بودم و پلکامو به هم می فشردم.

دیگه برای اعتراض، قیام و متوقف کردنش دیر بود. وسط مردابی بودم که با لذت تمام منو در خودش به سمت پایین میکشوند تا غرقم کنه.

تنم بی حس شده بود، ماهر و کار کشته بود، فن آخر رو برای بعد مغلوب کردن من گذاشته بود، انگار می خواست ناز شستشو نشونم بده.

یاد حرف مامان افتادم می گفت “از هر صد تا مرد، عین صدتاشون مدال افتخارشون تو شورتِشونه تا با کارایی هاش که از نظر خودشون شاخ غول شکوندنه باد تو غبغب بندازن.”

الان حتما با حال و روز من باد تو غبغبش انداخته. ماری اگر بلند نشی یه سیلی جانانه بهش نزنی از بابات نیستی.

داشت کمربندشو می بست که من تازه تونستم به خودم مسلط بشم.

لباسمو درست نکرده، سیلی رو کوبیدم تو صورتش. سرش به طرف ضربه چرخیده بود به طرف راست و چونه اش با جلوی شونه اش مماس شده بود.

قلبم به شدت می کوبید، دهنم خشک و تلخ شده بود. پوزخند زد، چقدر نگاه و پوزخندش معنادار بود!

پوزخندشو پر رنگ تر کرد و به من نگاه کرد و گفت:

-صبر می کردی می رسیدی خونه ات بعد.

-معاینه ای در کار نبود نقشه بود…

با خنده اش پرید وسط حرفم، سرشو به طرفین تکون داد و کمربندشو سفت کرد که با حرص گفتم:

-پس با مریضات اینطوری حساب می کنی؟

می خواست خونسردیشو حفظ کنه، لبخند به جا مونده از قهقهه اش با فشار پلکاش این قصدو عیان می کرد:

-معمولا مریضای من انقدر از ناحیه کمر ناقصند که مثل تو نمی تونند پاشونو تا فرق سرشون بالا ببرند.

خواستم سیلی دومو بزنم که دستمو رو هوا از مچ گرفت و گفت:

-دِ نَ دِ، اولی و آشنا بودیم نادیده گرفتم، دومی رو کورخوندی که بزنی و ادعای قربانی شدن بکنی…

کوپ کرده نگاش می کردم.

-چرا مانع نشدی؟ از اولش فهمیدی فقط یه دقیقه اول معاینه بود، کشش دادم که اگه راضی نیستی عقب بکشم…

با عصیان گفتم:

-اهان، پس دستت درد نکنه که بهم امانم دادی من نفهمیدم.

برای دانلود کلیک کنید

 

نظرسنجی
فعلا نظرسنجی در جریان نیست
لینک کوتاه : https://boyernews.com/?p=359533
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :

دیدگاه شما