شنبه 5 اسفند 1402 - 11:52

رمان دختر دایی سیاوش

توضیحات مهم رمان دختر دایی سیاوش

برای دانلود رمان دختر دایی‌سیاوش به قلم ز.بیگدلی نیاز است که ابتدا وارد اپلیکیشن باغ استور شوید و با جستجوی نام آن یا نام نویسنده به صفحه رمان دسترسی خواهید یافت. مطالعه این رمان تنها در این اپلیکیشن باغ استور مجاز است و نویسنده این اثر اجازه ی انتشار رمان دختر دایی‌سیاوش را بصورت انحصاری و اختصاصی به باغ استور داده است.

هدف نویسنده از نوشتن رمان دختر دایی‌سیاوشهدفم از نوشتن رمان دختر دایی‌سیاوش خلق یک داستان عاشقانه و تعهدهای پشت‌ بندش است.

خلاصه رمان دختر دایی سیاوش

مان دختر دایی‌سیاوش به خاطر شخصیت دختر شیطون قصه حالت طنز به خود گرفته. دختری که به حمایت از خواهرش شب خواستگاری دوست داماد رو با داماد اشتباه میگیره و برای پروندنش کلی بلا سرش میاره. اما همین شیطنتش شروع یه حس خوب تو وجود اون پسر میشه و داستان احساسی این دو نفر شروع میشه. شروعی که رازهای زیادی رو از دل گذشته بیرون میکشه و…

مقداری از متن رمان دختر دایی سیاوش

بیاید نگاهی بندازیم به شروع جدیدترین اثر ز.بیگدلی، رمان دختر دایی سیاوش :

-ریحان نمیای اینور؟

-اوم! چرا میام. وایسا اف اف و بزنم به مامانم خبر بدم.

به سمت خونشون رفت. ریحان بهترین یا بهتره بگم تنها دوستم بود. خونشون روبروی خونه ما بود، ولی بیشتر اوقات خونه ی ما بود.

کنار خونه ی ما یه باغ انار بزرگ بود که از حیاط ما توسط یه در کوچیک به هم راه داشتند. علتش هم این بود که خونمون قبلا برای صاحب باغ بوده که پدر بزرگم ازشون خریده بود.

یه خونه نسبتاً بزرگ با سه سالن مجزا که بعدها به صورت سه سوئیت تغییر شکل داد، به این صورت که از داخل هر سالن یه آشپزخانه و دو اتاق کوچیک ساخته شد، بعدها هم که بزرگتر شدیم پسرها تصمیم گرفتند طبقه بالا تعدادی اتاق بسازند که هرکس یه اتاق داشته باشه.

این پسرها که میگم سامان و سعید پسر های دایی محمدم و حامد و نیما پسرهای خاله طیبه ام اند که همگی تو همون خونه ی کنار باغ زندگی می کردیم.

دایی محمد همراه زندایی سمیرا و سامان و سعید و سمانه دخترشون در سالن سمت چپ، خاله طیبه به همراه همسرش علی آقا و حامد و نیما و هورا دخترشون در سالن سمت راست.

و من همراه مامان ناهیدم و شش خواهرم به ترتیب با نامهای نسرین، نرگس، نیره ،نازگل، نیوشا ونوشا در سالن روبه‌رویی که قبلاً متعلق به عزیزجون و آقاجون بود زندگی می کردیم.

بعد از مرگ آقا جون، عزیز جون هم زیاد دوام نیاورد واین دنیا روترک کرد، البته من هیچ کدوم رو ندیدم‌. مامانم میگه بعد از دنیا اومدن من به این خونه اومدیم . ولی نمیدونم قبلا کجا زندگی می کردیم. ‌

یه حیاط نسبتاً بزرگ هم بین سالن ها بود .سامان با بیست و هشت سال سن بزرگترین پسر خانواده و من با هفده سال سن کوچک ترین عضو بودم. تقریباً همه بچه ها با یکی دو سال اختلاف به دنیا اومده بودند و به خاطر همین جمعمون همیشه خیلی صمیمی بود.

همراه ریحانه داخل حیاط شدیم. در بین باغ و حیاط باز بود. بی دلیل تعجب کردم و گفتم: در چرا بازه؟

ریحانه نگاهی بی تفاوت به جهت نگاه من انداخت و گفت: حتماً از بچه ها کسی اونوره.

با بچه ها زیاد تو باغ جمع می شدیم.

به سمت باغ حرکت کردیم. با دیدن نیما و هورا و نرگس داخل باغ، به سمتشون رفتیم . روی زمین نشته بودند و زانوی غم بغل کرده بودند.

-سلام

برای دانلود رمان اینجا کلیک کنید.

نظرسنجی
فعلا نظرسنجی در جریان نیست
لینک کوتاه : https://boyernews.com/?p=359270
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :

دیدگاه شما