سه شنبه 13 فروردین 1392 - 23:26

وقتی جواد رضویان سکته زد!

اول از همه به سراغ سياوش مفيدي رفتم و از او خواستم كه اين گفتگو را شروع كند. از او خواستم كه درباره اين شب و هر چي مربوط به اين شب مي داند بگويد.

سياوش مفيدي: يادش بخير همه چيز واقعاً توي بچگي قشنگه، همه لذت چهارشنبه سوري براي ما در همان بچگي و در آرامش برگزار مي شد. راست مي گن كه همه چيز توي بچگي خوبه. چهارشنبه سوري بچگي هيا من با شور و حالي برگزار مي شد كه هنوز هم خاطرات اون شب ها را به خوبي به ياد دارم، چند تا بوته خشك، آتيش زدن اونها و پريدن از روي آتيش و تخليه انرژي و خوردن آجيل چهارشنبه سوري براي همه ما لذت خاص خودش را داشت. كنار اين آتيش اگر قرار بود يه كمي بيشتر سرو صدا راه بيندازيم شايد سراغ ترقه مي رفتيم و بس!! شايد الان من ديگه مثل بچگي هام اون هيجان اوليه را نداشته باشم اما علي پسرم اين شب را خيلي دوست داره و دلش مي خواد كه در اين شب حسابي بازي كنه.

اما از اونجايي كه از خاطرات اين شب و اتفاقات بدي كه ممكنه توي اين شب بيفته آگاهي كامل داره بنابراين خيلي احتياط مي كنه و اگر احساس خطر كنه اصلاً سمت آتيش نمي ره، ما هم توي اين شب بين دوستان و همسايه هاي خودمون يك آتيشي برپا مي كنيم و از روي آتيش مي پريم. اما الان همه چيز فرق كرده، ديگه مثل قديم به چشم يك سنت ديرينه بهش نگاه نمي كنند، الان ديگه چهارشنبه سوري آرامي را پيدا نمي كني.

مدام صداي نارنجك و ترقه هاي دست ساز كه من واقعاً نمي دونم از چه موادي استفاده مي كنند كه اين همه صداهاي وحشتناك دارد و موجب سلب آسايش مردم مي شود. حالا سروصدا به كنار!! فقط كافيه يك اشتباه كوچيك بكنند و خدايي نكرده حادثه اي براشون پيش بياد، اون وقت آنها مي مانند و يك عمر پشيماني و دردسرهايي كه براي خانواده و اطرافيان درست مي كنند. به جاي اينكه اين سنت ديرينه و باارزش را از بين ببريم، اي كاش اون رو درست هدايت كنيم و به بهترين شكل ممكن از اون استفاده كنيم. اين شب فوق العاده قشنگه و مي تونه خاطرات خوبي را برامون بسازه. اي كاش هنوز هم بچه بوديم و با آن خاطرات زندگي مي كرديم.

 يزدان فتوحي
اما صحبت هاي يزدان فتوحي و خاطراتش از شب چهارشنبه سوري خالي از لطف نبود: براي من اين شب هميشه پُر بود از خاطرات خوب و فراموش نشدني، اينكه چرا اينقدر قديمي ها همه چيز را خوب حفظ مي كنند، چرا اين شب براي ما تبديل شده به يك سنت؟! در شب چهارشنبه سوري هر كاري كه داشتيم رها مي كرديم تا اين شب را به بهترين شكل ممكن برگزار كنيم. اين فلسفه از روي آتيش پريدن، اين مراسم بعدي اش قاشق زني، اينكه واقعاً با چه چيزهاي ساده اي كنار هم خوش بوديم.

قشنگ ترين چيزي كه من از مراسم چهارشنبه سوري كودكي يادم مياد اين بود كه پدربزرگم بوته هاي خشك را جمع مي كرد و يه گوشه اي از حياط نگه مي داشت و در شب چهارشنبه سوري همه فاميل تو خون مادربزرگم دور هم جمع مي شديم و از روي آتش مي پريديم و واقعاً‌ دور هم خوش بوديم. هميشه دنبال بهانه اي مي گشتيم كه چند ساعتي را دور از همه آن ناآرامي ها خوش باشيم اما حالا فقط شده هياهو و مردم آزاري!!

اين قدر اين سنت براي همه ما با ارزش بود و آن را طبق همان آداب و رسومي كه بود برگزار مي كرديم كه خدا را شكر هيچ وقت حادثه بدي را تجربه نكردم و اتفاق بدي برايم نيفتاده، فقط يك بار در مراسم چهارشنبه سوري و در زمان فيلمبرداري يكي از فيلم هايم به خاطر همين شلوغ بازي هاي الكي دير رسيدم، تازه من خيلي زود از خانه راه افتاده بودم. اما ترافيك وحشتناك خيابون ها و پرتاب ترقه ها و نارنجك هاي دست ساز كه انگاري ميدان جنگه و من مدام استرس اين را داشتم كه اتفاقي براي خودم و ماشينم نيفته باعث شد كه من چند ساعتي را دير برسم، اين خاطره را هيچ وقت فراموش نمي كنم!!!

 ابراهيم شفيعي
حرف هام كه با يزدان فتوحي تمام شد، ابراهيم شفيعي را ديدم كه يك گوشه اي ايستاده و داره متن حفظ مي كنه به سراغش رفتم و درباره اين شب از او پرسيدم از خاطراتي كه داشته و چرا براي ما يك سنته و او اين طور جواب مان را داد:
من از همون بچگي بچه شيطون بودم و هميشه دنبال آتيش بازي، البته قديم ترها مثل حالا نبود كه اين همه نارنجك و ترقه در ميان باشد، نهايت شَر بودن و شيطنت ما اين بود كه چهارشنبه سوري دارت را برعكس مي كرديم و گوگردهاي كبريت رو توش مي ريختيم و آتيش مي زديم، اما الان يك عالمه نارنجك و بمب و وسايل ديگر را كه من واقعاً نمي دانم اين وسايل را از كجا مي آورند و اينكه چرا پدر و مادرها مثل قديم حواس شون نيست، و هزار چراي ديگر و اينكه چرا مي گوييم چهارشنبه آخر سال؟؟؟

همه اينها يك تفكري پشتش بوده است كه براي ما تبديل به يك سنت شده است و چون اصيل و كهنه است، براي همه ما ايراني ها يك قداست خاصي دارد اما به شرط اينكه اين سنت را به همان شكلي كه بود حفظ كنيم. درسته كه گفتم بچه شيطوني بودم اما شيطنت هاي خاص خودم را داشتم و مردم آزاري نمي كردم و اگه راستش را بخواهي يكي كمي هم ترسو بودم، الان پسرم هم به خودم رفته و اون هم مثل من احتياط مي كنه و شب چهارشنبه سوري بيشتر از اينكه بازي كنه ناظر و فقط نگاه مي كنه و اگر هم ببينه كه صداي ترقه و شعله هاي آتيش زياد هم هست حتي توي محل هم نمي مونه.

در تبريز به اين شكل رسم است كه در اين شب حتماً آجيل چهارشنبه سوري را بخوريم، يادم مياد بچه كه بوديم مادرم هميشه در اين شب براي من و خواهرم باسلق مي خريد. در تبريز باسلق هاي بزرگ دست مي شد و مادرم آن را براي من و خواهرم نصف مي كرد؛ من در همان ساعت اول آن را مي خوردم اما خواهرم ريز ريز و ذره ذره از آن باسلق مي خورد و اين قدر آن باسلق را نگه مي داشت كه خشك مي شد و من بهش مي گفتم تو كه نمي خوري و اين قدر نگهش مي داري كه خشك مي شه خب لااقل بده تا من بخورم. ما با همين چيزهاي ساده خوش بوديم و از اين شب لذت مي برديم اما حالا… يه خواهش؛ توي اين شب مراقب خودتون باشيد و كاري نكنيد كه قرار باشه روزهاي بدي را تجربه كنيد.

 وحيد ميهن دوست
ديدم وحيد ميهن دوست از كنارم رد شد صدايش كردم و از او هم درباره اين شب و خاطراتي كه داشت پرسيدم، او بيشتر از بقيه درباره خاطراتي كه برايش اتفاق افتاده و اينكه چه بلاهايي را سر بقيه آورده حرف زد:
از من درباره خاطرات اين شب نپُرس، من اونقدر شر و شيطون بودم كه محله از دست من آسايش نداشت، همه رو اذيت مي كردم، اين خاطره در عين تلخ بودنش خيلي هم بامزه شده چون براي هيچكس اتفاقي نيفتاد. با دوستم نارنجكي درست كرده بوديم كه اندازه يك توپ بود و اگر منفجر مي شد كل محله را نابود مي كرد، نمي دونم تو عالم بچگي با خودمون چه فكري كرده بوديم كه اين كار را كرديم.

دوستم نارنجك را بالا انداخت من ديوانه آن را روي هوا گرفتم و وقتي اطرافم را نگاه كردم تا شعاع ۵ كيلومتري هيچكس نيست و همه فرار كردند و تنها شانسي كه آوردم اين بود كه آلن نارنجك نتركيد و گرنه ديگه الان وحيد ميهن دوست هم وجود نداشت، يك بار ديگه هم يك كتوني خريده بودم و با همون رفتم تو دل آتيش. هم كتوني عزيزم سوخت و هم پاهام. يك دفعه ديگه هم كاري كردم كه كل شيشه هاي يكي از خونه هاي محله مون شكست و من بعد از آن يك هفته ناپديد شدم و همه فهميدند كه اين كارها كار وحيد و پدرم فقط خسارت كارهاي من را مي داد (مي خندد)!!

يك بار هم سر فيلمبرداري سريال «پاورچين» كه با شب چهارشنبه سوري يكي شده بود توي اتاق گريم زير پاي جواد رضويان ترقه انداختم و نزديك بود كه جواد سكته كنه. من هم فرار را به قرار ترجيح دادم، يا دوباره سر پاورچين سحر ولدبيگي يك عالمه شمع روشن كرده بود. شايد نزديك به ۱۰۰ تا كه من و سيامك انصاري همه شمع ها را خاموش كرديم. از اين اتفاقات بامزه هم مي افتاد، مهم اين بود كه بهمون خوش بگذره و به كسي آسيب نرسونيم و اين سنت را به بهترين شكل ممكن برگزار كنيم. مراسم قاشق زني، پريدن از روي آتيش، آش رشته خوردن، آجيل چهارشنبه سوري!!

همه اينها برامون مقدس بود، حتي جمله معروف شب چهارشنبه سوري كه «زردي من از تو، سرخي تو از من» يك پيشينه باستاني دارد. يه خاطره ديگه هم بگم كه وقتي مراسم پريدن از روي آتيش تموم مي شد، تازه كار ما شروع مي شد. چادرهاي مادرهامون را بر مي داشتيم، روي سرمون مي انداختيم و به سراغ همسايه ها مي رفتيم و مراسم قاشق زني راه مي انداختيم و آخر سر هم شايد يك شكلاتي، آجيلي مي گرفتيم و اين مراسم هم تا دم دماي صبح ادامه داشت، واقعاً يادش بخير!!

 تينا خبازيان
به سراغ تينا خبازيان رفتم و با او هم درباره اين شب صحبت كردم:
يادش بخير چهارشنبه سوري كودكي ها هميشه خوش مي گذشت و پر بود از خاطره هاي تلخ و شيرين، خاطرات شيرين به همين دور هم بودن هاست و اينكه با چند تا بوته آتيش و يك مشت آجيل چهارشنبه سوري چقدر خوش بوديم و چقدر اين شب را دوست داشتيم، اصلاً اگر خيلي عميق تر به اين شب نگاه كنيم، معني اين شب در خودش قرار دارد، سور كه به معني مهماني است و چهارشنبه سوري هم كه در سنت ما قرار دارد و به اين خاطر برگزار مي شود تا در آخرين سه شنبه سال دور هم جمع شويم، يك خاطره چهارشنبه سوري يادم اومد، كلاس اول دبستان بودم، يادم مياد آتيش بزرگي را درست كرده بوديم و قرار بود كه از روي آن بپريم، يك اشتباه كوچيك باعث شد كه من توي آتيش بيفتم و آسيب ببينم، دو گروه شديم و بدون هماهنگي از دو طرف به سمت آتيش دويديم كه همين كار باعث شد كه بهم برخورد كنيم و من تنها كسي بودم كه توي آتيش افتادم و سوختم، فقط تنها شانسي كه آوردم اين بود كه من را زود بيرون كشيدند و اتفاق خاصي برام نيفتاد، اما الان ديگه مثل قديم نيست، همه ما اينقدر گرفتار كار و مسائل روزمره شديم كه شايد نمي توانيم خيلي خودمان را درگير چهارشنبه سوري كنيم. متاسفانه الان و در اين چند سال اخير اتفاقات بد و دلخراشي افتاده كه مثل قديم خوش نمي گذرد.

 شهاب عباسي
و بالاخره نوبت به شهاب عباسي رسيد، از شهاب عباسي هم مثل بقيه پرسيدم و ازش خواستم كه از اين شب و اتفاق و حادثه اي كه در اين شب براش افتاده بگه و شهاب با فراق بال اين طور جواب داد:
از اونجايي كه من خيلي شيطون بودم و حسابي شيطوني مي كردم خون از دست من و كارهاي عجيب و غريبي كه انجام مي دادم آرامش نداشت و اين شيطنت هاي من در روزهاي پاياني سال بخصوص روزهايي كه به شب چهارشنبه سوري نزديك مي شديم شدت بيشتري پيدا مي كرد و مدام در حال خريد وسايل چهارشنبه سوري بودم. از ترقه و سيگارت و فشفشه و بقيه ابزار و ادوات اين شب، من از بچگي عاشق اني كارها بودم، از آتيش و آتيش بازي خيلي خوشم مي اومد و دو بار هم نزديك بود خونه را آتيش بزنم.

در تبريز سَبك خونه ها به شكلي است كه پذيرايي خونه كه به مهمانخانه ام معروف است، از فضاي اصلي خانه مجزا بود، من هم رفتم سراغ ميزي كه در اطاق پذيرايي بود و كبريت را در زير ميز روشن كردم شعله آتيش به روميزي گرفت و نزديك بود خونه آتيش بگيره كه مادرم به موقع رسيد و خدا را شكر اتفاق بدي نيفتاد، يك بار هم زيرزمين را آتيش زدم. كلاً بچه اي بودم كه مدام كبريت دستم بود و كسي از دست من و كارهاي من در امان نبود، هميشه حادثه ساز بودم!! موقع چهارشنبه سوري هم سر دسته گروه بودم و اون شب با برنامه ريزي هاي من پيش مي رفت، جمع كردن بوته، آتيش روشن كردن، ترقه بازي همه و همه با برنامه و دستور من پيش مي رفت و همه هم گوش به فرمان من بودند، اما الان قضيه كاملاً فرق كرده و انگاري وارد ميدان جنگ شدي، هيچ چيزي جز صداي انفجار نمي شنوي و اين خيلي بد است. چهارشنبه سوري يكي دو سال پيش يه چيزي ديدم كه واسه خودم جاي تعجب داشت. توي يك خيابون ديدم كمد لباس را آتيش زدن و اينكه چه جوري از روش قراره بپرن واسه خودم سوال بود!؟؟!… ديگه مثل قديم نيست و انگاري كم كم داره از ذهن همه ما ميره، ديگه از اون شور و هيجان خبري نيست. حالا فقط به خودشون آسيب مي رسونن و بعد پدر و مادرها بايد دنبال درمان باشند و يك عمر پشيماني.

منبع:خانواده سبز

نظرسنجی
فعلا نظرسنجی در جریان نیست
لینک کوتاه : https://boyernews.com/?p=30233
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :
  1. نیلوفر گفت:

    سلام شما بهترین هستید

دیدگاه شما