دوشنبه 9 فروردین 1395 - 23:31

توقف زمان در سال 1360در زادگاه مهاجری از آمریکا شهید هدایت الله طیب

خانواده ام انگار به سوریه رفته بودم ظاهرا مرتب زنگ می زدند. ولی آسمان آن منطقه هم در تحریم پیشرفت بود. این منطقه حتی از آنتن موبایل هم محروم هستند. خانواده پس از بی زلیخایی کاملا از ما بی خبر بودند.

نورمحمد حسینی سوق در یادداشتی نوشت:

دقیقا یاد دارم به همراه جمعی از دوستان دربهار سال 1361 در منطقه عملیاتی بودیم. آن موقع نمی دانستیم سال تحویل و سفره هفت سین چیست کشور در یکحالت کاملا جنگی بود.. 6 فروردین بود که خبر دادند باید به سمت جبهه عین خوش حرکت نمایید. وسایل خود راجمع کرده بودیم و منتظربودیم تا ایفای نظامی آماده گردد تا برآن سوار شویم .
محمدعلی حاج پور. جلیل علوی ،محمد مراد تقی زاده ،هامون بهشتی وتاج محمد دوستکام …. هم از بچه ای سوق بودند.درست یک ساعت مانده به حرکت فهمیدیم جلیل که به مرخصی ساعتی رفته بود هنوز بر نگشته است. استرس شدید کل بچه ها را گرفته بود . چند نفر از دوستان سوار شده بودند که یک آن متوجه شدیم سروکله جلیل پیدا شد.
حاج پور یا همان ملوی خودمانی به سمت جلیل رفت که اورا کتک مفصلی بزند : کجا رفته بودی و چرا دیرآمدی .یک آن جلیل حرفی از دهنش پرید که مثل خمپاره کل بچه ها را زمین گیر کرده بود.جلیل بدون مقدمه و بدون هر مقدمه ای گفت که هدایت طیب شهید شد.
همه ما در ماتم و عزا بودیم . اصلا متوجه نبودیم که طیب از نزدیکان نسبی معلم فرزانه تاج محمد دوستکام از همراهان ماست. آقای دوستکام کلا دراز کشید بیحال شد . ما غم و غصه خود را فراموش کرده بودیم . همه دور دوستکام جمع شدیم . دوستکام ناگهان گفت انا لله و انا الیه راجعون. باید راه اورا ادامه داد.مثل یک مرد از جا بلند شد .و سوار شد. حاج پور غرولندی کرد و جلیل گوشه ای کز کرده بود که من چه می دانستم که ایشان با دوستکام چه نسبتی دارد.
ما این را گفتیم تا دلیل غیبت مان در تشییع جنازه با شکوه شهید طیب را مجاز کرده باشیم.
شهید طیب این متا باکری و همت و سلیمانی و جعفری و… استان کهگیلویه و بویراحمد تمامی ناز و نعمت و عشق و صفا و رفاه و آسایش و دلار و ویزا و…. را در آمریکا رها نموده است و به سرزمین عدالت و معنویت و مذهب و برابری و برادری یعنی جبهه وارد می شود. او آمد تا در برابر نمادهای استکباری و زراندوزی و پول پرستی و شکاف طبقاتی و نابرابری یعنی بر علیه جبهه ضدانقلاب وضد ارزشها مبارزه کند. او نهایتا جان خود را تقدیم این ارزشها نموده است.
روز تشییع جنازه شهید طیب برای مردم سوق و کهگیلویه یک روز تاریخی و به یاد ماندنی است. جنازه شهید را با ماشین تا نزدیک رودخانه حمل نمودند و بعد به سبک قدیم آن را بروی دوش جوانان کیلومترها حمل کردند تا به خاک سپردند.
وامروز درست پس از 34 سال با کمال شرمندگی با هزاران ترس و دلهره ازمسیر سخت و ناهموار ، به قصد زیارت یکی از بزرگترین امامزاده اعتقادی ام ،زادگاه وریارتگاه شهید طیب برنامه ریزی کردیم
این مهم را هم مدیون دوست همیشگی ام احمد صالحی هستم. بالاخره با هماهنگی او به همراه پسرخاله ام حمید رخشا و فرزندش غفار رخشا ونظر رینی پور و فاضل و سیفور کریمیان از سوق به سمت این مرقد مطهر حرکت نمودیم.
ازروستای بی زلیخایی ردشدیم . باید دژکوه را به سمت چپ دور بزنیم تا به ساحل رود خانه برسیم. چند متر آن طرفتر به جاده خاکی که نه، بلکه جاده سنگلاخی رسیدیم.ماشین هر از چند ثانیه ای پرواز می کرد و بعد محکم فرود می داشت. دوستان گناه را به گردن رانندگی من می انداختند. خلاصه در این سرزمین هیچ نشانه ای از عدالت علوی و برادری و برابری و رفع محرومیت نمی دیدیم. یواشکی به یکی از بچه ها اشاره کردم که این منطقه هیچ هیچ هیچ منفعتی از این انقلاب نبردند. به جز یک منفعت و آن هم فضای معنوی و روحیه انقلابی فرزندان آن دیار . یکی از بچه ها هم گفته بود که هرکسی پا داشت رخت بر بست و رفت.خیلی از مردم این دیار مهاجرت کردند.
یک آن به خیالم در ایران نیستم. به فکر فیلمهای صداو سیما افتادم که گاهی برای اثبات بی عدالتی ها از افغانستان و نپال واخیرا سوریه و عراق پخش می کند. حدایا اگر بخواهیم تغییرات سال 61 تا کنون را در این منطقه ببینیم به چه چیزهایی می رسیم. خدایا دولت سازندگی برای این دیار چه ساخت. امیرکبیر ایران چه نعماتی به این منطقه عطا کرده است. از برکات جامعه مدنی چه نصیبی به این دیار رسیده است. دولت مهروز و عدالت شعار حتی یک بلدوز نداشت که زحمت بکشد این جاده را فقط تیغ بزند .با هزار زحمت و بذبختی خود را به ساحل رود خانه مارون رساندیم.
خانواده ام انگار به سوریه رفته بودم ظاهرا مرتب زنگ می زدند. ولی آسمان آن منطقه هم در تحریم پیشرفت بود. این منطقه حتی از آنتن موبایل هم محروم هستند. خانواده پس از بی زلیخایی کاملا از ما بی خبر بودند.

به رودخانه که نگاه کردم اثراتی از پیشرف و آبادانی دیدم. ستون های یک پل در رود خانه قد برافراشته بودند. یک آن جواب دندان شکنی دریافت کردیم: قرار بود یک پل عابر پیاده ای نه پل ماشین رو، بر روی این رودخانه دایر کنند .اول به طراح این طرح که احتمالا تحصیلات عالیه اش را از دنیای بیسوادان اخذ کرده بود احسنت گفتم. ولی متاسفانه همین طرح عهد سلجوقی هم احتمالا به دلیل تحریم و دشمنی دولت آمریکا با شکست روبرو شد. لعنت بر آمریکا گفتیم که این نامرد حتی در این چند سال نگذاشت این پل در این مکان اتمام شود شاید هم چون با شهید طیب که از آمریکا برای مبارزه با آمریکا مهاجرت کرده بود دشمنی داشت.
خلاصه بگم اول قصد داشتیم از آب عبور کنیم. دیدیم بر خلاف آه و فغان وزارت نیرو، رودخانه خیلی پرآب است. اسم جره را شنیده بودیم ولی هنوز سوار نشده بودیم. سوار بر جره شدیم. جره ای که داشت بزهایی را از آن طرف رودخانه برای قصابی به این سمت رودخانه حمل می کرد. برای اولین بار سوار بر جره شدم. از ساحل رودخانه تا زیارتگاه شهید راه صعب العبوری بود . با پچند بار زمین خوردن بالاخره سینه ساحل رودخانه را بالا رفتیم. به درختان بهشتی کنار که رسیدیم با ولع بسیار از میوه های کنار استفاده شایان بردیم. تا به زیارتگاه رسیدم.
ازسیفور کریمیان حمید رخشا سوال کردم که شما که در تشییع جنازه سال 61تشریف داشتید با این فاصله 34 ساله ای که به زیارت شهید آمدید چه تفاوتی مشاهده کردید . فرمود عقب گشت به سالهای بسیار ماقبل . حداقل آن موقع این جا خیلی آباد تر و معمور بود
تنها علامت فرن بیستم نه بیست و یکم آن منطقه سنگهای تزیینی قبر شهید طیب بود که مقبره شهید را از سایر قبور جدا می کرد . فاتخه ای خواندیم و لختی نشستیم و به قبرها که نگاه کردیم یک آن متوجه شدیم فبر مادر و پدر محترم شهید هم در کنار شهید آرام گرفتند. پدر و مادری که سالها پس از شهادت فرزن دلبندشان به رحمت الهی رفتند.
یک آن پیش خودم گفتم که کاش قبر شهید را هم این چنین محصور نمی کردند تا با قبر پدر ومادرش فاصله تزیینی و دیواری پیدا نمی کرد .چون روح شهید با این تک اقدام عمران و آبادانی در منطقه مخالف است.
اگر از شهید می پرسیدید می گفت اول قبر مادرم بعد پدرم و بعد خودم را سنگ چینی کنید ولی حیف و صد حیف
با خود گفتم که باید چند انقلاب فرهنگی دیگر صورت گیرد تا عزیزان مسئول ما به بصیرت شهید طیب نائل شوند. شاید قرنها بعد
چون عقربه پیشرفت در این دیار هنوز بر روی درجه صفر زنگار زده است. هنگام برگشت وقتی کوه دژکوه را دور می زدیم تا به سمت سوق حرکت کنیم به یاد بزرگ مرد هنر معاصر حسین پناهی افتادیم که مثل شهید طیب هم در همین حوزه متولد شد و بزرگ شد و بعد هم اوج گرفت
به زبان بی زبانی این خاک جغرافیایی به جامعه جهانی و ایران چنین نهیب می زنی که من این دو ستاره جهانی را به شما تقدیم کردیم سهم من از این همه پیشرفت چه بود. غیر از نابودی و فراری دادن ساکنانم . چه معامله ظالمانه ای
نورمحمد حسینی سوق . سوم فروردین 1395

نظرسنجی
فعلا نظرسنجی در جریان نیست
لینک کوتاه : https://boyernews.com/?p=186512
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :

دیدگاه شما