شنبه 25 مهر 1394 - 3:46

خاطراتی به مناسبت روز جهانی زن روستایی

سهند ایرانمهر

سهند ایرانمهر * – دیروز ۱۵ اکتبر روز جهانی زن روستایی بود. نمیدونم چه تصویری از زن روستایی دارید اما اگر قرار باشه مصداقی برای بیشترین زحمت و کمترین حرمت مشخص بشه، یه زن روستایی مصداق این معادله ناعادلانه است.
من از این زنها زیاد دیدم. کی باعث فلاکت و آزارشونه؟ خیلی چیزا که حوصله بیانشو ندارم اما الان که فکر میکنم قطاری از چهره ها تو ذهنم حرکت می کنه. از”خانوم” که از بس غصه زندگیشو می خورد که آقام می گفت:” دیدم بدو بدو پاچین ورمالیده داره می دوه”. گفتم: “چته خانوم؟ “گفت :”خاستم برم خلا دیدم حیفه، دارم می رم تو زمین شوهرم … ، میگن برای زمینش قوت داره”.
ننه سکینه هم یکی دیگه اش بود. محرمعلی، شوهرش جوون مرگ شد. هر مردی رو که می دیدی دنبال صیغه کردنش بود. می گفت از ترس غریبه ها، عینهو چوپانی که گرگ به گله اش زده باشه شب و نصفه شبی قاشق می کوبیدم رو قابلمه که فک نکنن خابم برده. دست آخر، رفت شد زن درویش نامی که حداقل سایه سرش باشه. درویش همه ی زمیناشو بالا کشید و دختر کوچیکش هم شد قربانی عقده گشایی های زن اول درویش. پیرزن دست آخر تو نابینایی و بدبختی مرد.
محترم، زن اول درویش بود. دیوانه وار عاشق درویش بود. درویش که به هوای اموال زن بیوه و صغیرش “محترم” رو ول کرد، اون همه عشق تبدیل شد به جنون.ماجراش طولانیه همینقدر بگم که عمه ام تعریف میکرد ۳۵ سال بعد از مرگ درویش و ۱۰سال بعد از مرگ سکینه، محترم یه شبی مهمون ما بود. نصفه شب از خواب پرید. عرق کرده ملتهب، پرسیدم:”چی شده محترم”؟ گفت:”درویش و سکینه نشسته بودن و به هم لبخند می زدن”!. محترم با این همه نکبت که از درویش دیده بود تا روز آخر صدقه می داد تا خدا از گناه درویش بگذره!
گل خندون رو اما از آه و ناله هاش یادم مونده. سواد نداشت و از یه ده دیگه اومده بود اما ناله هاش عجیب شاعرانه و سوزناک بود .یه وقتی تو روز بارونی از فامیلای شوهرش کتک خورده بود. نشسته بود زیر ناودون و به شره آب نگاه میکرد و به لهجه محلی به حباب آب می گفت:” ای تاول رو به ترکیدن آب تحقیر شده! تو حرفامو گوش کن!”
هیچ وقت یادم نمی ره یه ننه اباصلتی داشتیم، پسرش رو با فروش کیسه حموم و کشمش بزرگ کرده بود. پسرش تو جنگ شهید شد. طفلی با اون سنش صبح کله سحر تا بوق سگ مشغول کار بود. هر وقت می دیدمش یا کیسه یونجه رو کمرش بود یا داشت تاپاله رو دم خونه اش می چید با این حال هیچوقت ندیدم انتظار یه محبت یه توجه یا حتا یه خسته نباشید داشته باشه، دندون غذا جویدن هم نداشت قوتش یه دونه کیک بود که از دکون غلامحسن می خرید.
تابستون بود. مثل هر تابستون دیگه ای رفته بودم ده. می گفتن چن تا لات علاف ده بغل، سر خر پیر مش ذکریا تو باغستون بلا آوردن و این موضوع نقل محافل بود. نزدیکای ظهر بود. این ننه اباصلت اومد تو کوچه به ماها که مشغول بازی بودیم گفت:” الهی دورتون بگردم یکیتون بامن میاید باغ تنها نباشم”. یکی از بچه ها گفت:”آخه کی سمت تو میاد که همرام میخای؟”. ننه اباصلت طفلی با همون لحن شوخش گفت:” یعنی میخاید بگید برای اون ها اندازه خر مش ذکریام نیستم؟!”.
اون روز دلم سوخت براش. باهاش رفتم باغاستون. عینهو قهرمان فیلم “آیرون من” هر وسیله ای که میخاستی داشت. خربزه میخاستی از پاچینش چاقو در میاورد، تیغ می رفت پات از گوشه کلّاغیش سوزن باز می کرد، حیوونی برام گل گرده چید، خرمهره داد بندازم گردنم تا جن و پری نیاد سراغم و یه گل آفتابگردون هم داد و گفت:” منکه سوات بلد نیستم اما اگر تونستی تخمه هاشو بشکنی اسمتو توش دربیاری، رفتیم خونه بهت شیرمال می دم” چقد تو راه سر به سرش گذاشتم. موزمارانه همین که گفت بیسوادم به قاعده همه کسایی که بیسوادی طرفشون براشون موهبته، یه ضربدر وسط گل آفتابگردون ساختم گفتم:” ایناهش اسمم!”.
خدا بیامرز چقدر هم برام شعر خوند. مضمون همه شعراش در مورد دختری بود که نه تنها همه خاطرخواهش بودن که فقط تو یه نصف روز، تاپاله طویله رو خالی می کرده و از بس خوشگل بوده که چهار کله قند می ارزیده ، هرچند کار مهمی نیست و شایدم مسخره به نظر برسه اما همینقدر که تونستم به یکی ثابت کنم که با وجود اون همه تلاش ، تو جذابیت چیزی کمتر از خر پیر مش ذکریا نیست، خودش کار مهمی بود تو اون سن!
زن در ده یه چنین کارآکتری داشت، دست کم دهی که من دیدم، جزیی جدا نشدنی از همه مصایب . اون زن شلیطه پوش با دامن زری دوزی شده و لچک منقش رو که تو شهرها ازش حرف میزنن، البته من یکی هیچ وقت ندیدم، هرچه بوده شکل وشمایل به شدت درهم رفته و پریشانی بوده که اومده، زجر کشیده و رفته. زن در ده نه چیزی د رحد فاصل بین آدم و حیوان که اصولا چیزی نبوده تا حدی که اگه بخوام بگم این کوه درد و رنج وفلاکت کجای این جغرافیای فراموش شده ایستاده، می بینم : واقعا هیچ جا!

12108184_10203566791809547_7888817430927658510_n

نظرسنجی
فعلا نظرسنجی در جریان نیست
لینک کوتاه : https://boyernews.com/?p=165978
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :
  1. ناشناس گفت:

    زیبا بود

  2. ناشناس گفت:

    دردناکه، خیلی دردناک ما هم از این شرح حال ها کم ندیدیم و نشنیدیم ، به امید روزی که جهان مرد سالار ما برابری زن و مرد رو باور کنه و حداقل اینکه به زن ها احترامی که سزاوارش هستن رو بده .

دیدگاه شما