پنجشنبه 6 مهر 1391 - 0:26

اگر مردان این نکته‌ها را درباره زنان می‌دانستند، این همه دعوا و طلاق نبود

بویرنیوز: «اگر مردان می‌دانستند که دل زنان چه آسان نرم می‌شود، این همه دعوا و طلاق نبود… نمی‌فهمم که چرا برای آنها (مردان) راحت‌تر است از پول مایه بگذارند تا احساساتشان…»

به گزارش خبرآنلاین، کتاب «رک و پوست کنده» با زیر عنوان احوال ما زنان شامل یادداشت‌های مطبوعاتی آسیه جوادی (ناستین) در مورد زنان، کمتر از یک سال پس از انتشار به چاپ سوم رسید. ناستین در این کتاب و در قالب 54 یادداشت‌ روزانه خود به طرح مسائل، دغدغه‌ها و مشکلات دنیای زنان پرداخته است.
شوخ طبعی و بیان طنازانه نویسنده در کنار نگاه غیرجانبدارانه او و بررسی روانشاختی مشکلات و مسائل زنان و بیان دغدغه‌ها و گاه وابستگی‌های آنها با نگاهی نقادانه از مهم‌ترین ویژگی‌های نثر این کتاب به شمار می‌رود.

در بخشی از متن این کتاب می‌خوانیم: «اگر مردان می‌دانستند که دل زنان چه آسان نرم می‌شود، این همه دعوا و طلاق نبود. گاهی یک شاخه گل و از آن مهم‌تر نگاهی یا جمله‌ای به موقع می‌تواند کار گردن‌بند گرانبهایی را بکند که شاید هرگز به گردن آویخته نشود. نمی‌فهمم که چرا برای آنها (مردان) راحت‌تر است از پول مایه بگذارند تا احساساتشان…»

«رک و پوست کنده» شامل 54 داستان است که «آزارهای ما زنان»، «بازی‌های ما زنان»، «پزهای ما زنان»، «تبعیض‌های ما زنان»، «ترس‌های ما زنان»، «ترفندهای ما زنان»، «توقع‌های ما زنان»، «حسدهای ما زنان»، «غم‌های ما زنان»، «کلک‌های ما زنان»، «مشکل‌های ما زنان»، «یکه تازی‌های ما زنان»، «ما زنان» برخی از عناوین آن‌ها هستند. داستان ها و یا فصل های این کتاب بعد از یک روایت ملموس و اجتماعی و گاه بازگشت به گذشته ها، یک نکته اخلاقی و پندآموز برای خانم ها و البته آقایان دارد و از جهاتی خواندنش برای زوج های جوان و یا آنها که قصد ازدواج دارند، به شدت توصیه می شود.

بخشی از داستان «پُزهای ما زنان» را در ادامه می‌خوانید:
«دستکش‌های سیاه بدون انگشتش را که تازگی دخترش از تورنتو فرستاده بود دستش کرده بود. لباس تنگ و کوتاه مشکی پوشیده بود تا اندام قلنبه سلنبه‌اش را باریک‌تر نشان دهد. پاهایش را روی هم انداخته و سرش را بالا گرفته بود. با موهای پرکلاغی شده و ابروهای تتو کرده شمشیری رو به بالا، الحق که دیدارش ستمی بود بر بینندگان.
آن روز با شوهرش که بزرگتر خانواده محسوب می‌شد، آمده بودند بله‌بران دختر برادر شوهرش. بیست نفر از دامادن در مقابل شش نفر از عروسان در صندلی های روبروی هم صف آرایی کرده بودند. بعد از سکوت مرگبار دو قبیله، این او بود که با صدای بلند و تیز خود با خنده ای مصنوعی گفت: «لشکرکشی کردید.»
با چشمکی به من که کنارش نشسته بودم آهسته گفت: «یه نفر باید یخ ها رو بشکنه.»
با نگاه‌هایی که آن قبیله به یکدیگر کردند، فهمیدم نه تنها یخ‌ها شکسته نشد بلکه کلفت تر شد. چندین بار در مراسم مختلف او را دیده بودم. با وجود سعی فراوان سالیان، نتوانسته بود با رفتار پرنخوتش – به علت زشتی ظاهری و باطنی‌اش – اعتباری بیافریند. هر نوبتی که او را می‌دیدم وقتی سلام می‌کردم با ادایی عجیب پر از افاده به من می گفت:« اِ وا، ببخشید شما را ندیدم.» یا «چقدر عوض شده‌اید شما را نشناختم…»
اطلاعاتی که خویشاوندان از او به دست می‌دادند حاکی از زنی بدون معاشرت و بداخلاق بود که شوهر درس خوانده، فهیم و خوشگل خود را چون بره به دنبال می کشید. شاید هم حرص زنان بیشتر از همین درآمده بود…»

*
همچنین در بخشی از «پیری‌های ما زنان» از این مجموعه می‌خوانیم: «بعد از مدت‌ها امروز از خانه بیرون آمدم تا بروم دنبال کارهای بیمه که باید شخصا انجام می‌دادم. از توی پارک رد شدم. راه زیادی نرفته بودم اما نمی‌دانم چرا خسته شدم. روی نیمکت پارک نشستم تا اندکی خستگی در کنم پیرمردی که در آن طرف نیمکت نشسته بود سر صحبت را باز کرد. از بیمه حرف زدیم، مرا راهنمایی کرد که کجا بروم و چه کار بکنم. فکر کردم چه خوب شد آن آقا را دیدم. پا شدم بروم دیدم ساعت نزدیک دوازده و نیم است. تا من برسم اداره تعطیل شده است. برگشتم. وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم یک ربع به دو است این اواخر چرا ساعت‌ها زود می‌گذرد. خب یک روز دیگر زودتر راه می‌افتم و یادم باشد که از توی پارک رد نشوم.»

*
به گزارش خبرآنلاین، در بخش «درددل‌های ما زنان» نیز داستان تکان‌دهنده‌ای را می‌خوانیم:
« – ببین راستی فکر کردی که تنوعی به زندگی‌ات بدی و یکی دیگه رو پیدا کنی؟
– وا چه حرف‌ها معلومه که نه.
– ببین خوب فکر کن و بعد جواب بده. من که راضی ام.
– ا وا مگه تو این کارو کردی؟
– آره! اما هیچکس نمی‌دونه، اینقدر باحاله که نگو. مگه ما چه مونه؟
– اصلا حوصله شو ندارم. دعوا مرافعه راه می‌افته و بعدش هم طلاق.
– چرا امل بازی در میاری؟ این چیزا مدت‌هاس عادی شده. تازه اگرم بفهمه چون خودش سرش جای دیگه گرمه به روی خودش نمیاره و خوشحالم میشه.
– ببین حالم یه جوری شد، تنم یه دفعه داغ شد و نمی‌تونم حرف بزنم.
– فردا دوباره بهت تلفن می‌کنم. راجع به آنچه گفتم فکر کن.
– باشه.
و تلفن از دستش افتاد…»

نظرسنجی
فعلا نظرسنجی در جریان نیست
لینک کوتاه : https://boyernews.com/?p=12796
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :

دیدگاه شما