جريان اصلاحات با چهار بحران «موقعيت»، «حکمراني»، «مزيت» و «توجيه» مواجه است. تا زماني که جريان اصلاحات از اين بحرانها عبور نکند وضعيت به همين شکل خواهد بود و بلکه ممکن است بدتر نيز شود.
بويرنيوز– ؛پس از پايان مجلس دهم چه اتفاقاتي در جريان اصلاحات رخ داد که نتيجه آن شکلگيري مجلس يکدست اصولگرايي در دوره يازدهم شد؟
جريان اصلاحات با چهار بحران «موقعيت»، «حکمراني»، «مزيت» و «توجيه» مواجه است. تا زماني که جريان اصلاحات از اين بحرانها عبور نکند وضعيت به همين شکل خواهد بود و بلکه ممکن است بدتر نيز شود. به عنوان مثال در بحران موقعيت جريان اصلاحات هيچگاه متوجه نشد که بايد موقعيت خود را چگونه تعريف کند؟ آيا پس از سال 92 که اصلاحطلبان با يک پارادايم جديد به مدار برگشتند و رئيسجمهور را تعيين کردند در رفتار و رويکرد خود تغيير ايجاد کردند يا تنها با مزيت اقبال مردمي و با جزر اصولگرايي بر مدار اصلاحطلبي سوار شدند؟ بنده معتقدم چنين اتفاقي در جريان اصلاحات رخ نداده است.
اصلاحطلبان پس از وقايع سال 88 به محاق رفتند. در چنين شرايطي اصلاحطلبان بايد نسبت خود با قدرت را تعريف ميکردند. در انتخابات رياستجمهوري سال 92 رويکرد اصلاحطلبان نسبت به قدرت آشتيجويانه شد و به همين دليل اصلاحطلبان از حاشيه قدرت به متن قدرت آمدند. به صورت تاکتيکي اين اتفاق رخ داد اما به صورت راهبردي چنين اتفاقي نيفتاد.
چرا چنين اتفاقي رخ نداد؟
دليل آن، اين بود که بين گفتمان اصلاحطلبي که در حاشيه قدرت بود با گفتمان اصلاحطلبي که وارد قدرت شده بود، دوگانگي وجود داشت. اين دوگانگي انتظارات دوگانهاي را در جامعه شکل داده بود. گفتماني که در حاشيه قدرت وجود داشت مرتب به آقاي روحاني خرده ميگرفت که نقض عهد کرده و از شعارهاي خود عدول کرده است. اين گروه معتقد بودند ادبيات دولتمردان با ادبيات نخبگان اصلاحطلب بيرون از قدرت يکي نيست. اين عده معتقد بودند ادبيات دولتمردان نيز مانند اصلاحطلبان در حاشيه قدرت بايد ادبيات برقدرت باشد نه درقدرت. در انتخابات مجلس دهم نيز همين اتفاق رخ داد.
از ابتداي شکلگيري مجلس دهم اصلاحطلبان بيرون از قدرت، اصلاحطلبان وارد شده به مجلس را به بهانه زبان نرم ميکوبيدند و از آنها انتظار ادبيات مجلس ششمي داشتند. به عبارت ديگر بخش راديکال جريان اصلاحات ادبيات بر جمهوري اسلامي را مطالبه ميکرد. در چنين شرايطي گويا مسير کنشگران اصلاحطلب مجلس دهم از مسير اصلاحطلبان در حاشيه قدرت جدا شد.
اصلاحطلبان در حاشيه قدرت از اصلاحطلبان حاضر در مجلس انتظار کنشگري مدني داشتند در حالي که اصلاحطلبان در قدرت به دنبال اين بودند که از زبان رسمي جمهوري اسلامي استفاده کنند. در اين زمينه دغدغه مهمتر ديگري نيز وجود داشت. اصلاحطلبان درقدرت به دنبال اين بودند که حضور آنها در قدرت بايد زمينه حضور جريان اصلاحات درقدرت را فراهم کند. در نتيجه به دنبال جلب اعتماد و زبان قدرت فهم بودند.
قرار بود سوءتفاهمها را از طريق يکسانسازي زبان قدرت حل کنند. اين در حالي بود که اصلاحطلبان بيرون از قدرت گمان ميکردند پارتيزان به قدرت فرستادهاند و از اصلاحطلبان در قدرت انتظار کنش پارتيزاني و چريکي داشتند. اصلاحطلباني که در قدرت بودند گمان ميکردند بايد با سياستورزي کار اصلاحطلبانه را پيش ببرند. در نتيجه دو نوع انتظار در جامعه به وجود آمد و جامعه گيج شد.
جامعهاي که به ديدگاههاي اصلاحطلبان بيرون از قدرت گوش ميدادند و به همين دليل هر روز به اصلاحطلبان در قدرت نمره مردودي ميدادند. نتيجه اين دوگانگي فروپاشي و بنبست جريان اصلاحات در شرايط امروز جامعه شده است. اين دوگانگي جريان اصلاحات را دچار بحران موقعيت، مزيت، توجيه و شيوههاي حکمراني کرده و نتيجه اين بحرانها اين بوده که جريان اصلاحات با بحران در راهبردها مواجه شده است.
به همين دليل نيز براي آينده هيچ راهبردي ندارد. ما معتقد بوديم شاهکليد سوءتفاهمهاي انباشت شده تاريخي مربوط به اصلاحطلبان را ميتوان با آشتي ملي حل کرد. پيشفهم آشتي ملي نيز آشتي زباني با قدرت بود. برداشت ما اين بود که بايد با سرمايههاي تاريخي خود آشتي کنيم. اين در حالي بود که سرمايههاي تاريخي اصلاحطلبي در طول زمان از دست رفته بود يا يکبهيک مصادره شده بود.
اين دوگانگي که شما عنوان ميکنيد به معناي فقدان رهبري منسجم در جريان اصلاحات بود؟ آيا اين دوگانگي با وجود رئيس دولت اصلاحات از بين نميرفت؟
مجموعه اتفاقي که در سالهاي اخير رخ داده کاريزماي نمادهاي اصلاحطلبي را از بين برد و کارکرد آنها را تضعيف کرد. به بيان ديگر جريان اصلاحات در دهه 90 شاهد يک تکثر روايت در بين رهبران اصلاحطلب شد. صداهايي که از سوي اصلاحطلبان در جامعه پژواک پيدا ميکرد يکسان نبود. آقاي تاجزاده روايت خاص خود را از اصلاحطلبي دارد، در حالي که جامعه ايشان را به عنوان يکي از رهبران جريان اصلاحات ميشناسد.
آقاي حجاريان نيز روايت خاص خود را از کنشگري اصلاحطلبي دارد و جامعه نيز ايشان را به عنوان يکي از رهبران جريان اصلاحات ميشناسد. اين در حالي بود که روايتهايي که اين افراد مطرح ميکردند با هم همگون نبود. جريان زندان رفته اصلاحطلب هم روايت متفاوت ديگري داشتند. مثلا آقاي بهزاد نبوي به عنوان يک اصلاحطلب زندان رفته روايت ديگري از اصلاحطلبي داشت که راهبرد آشتيجويانه و زبان منطبق بر قدرت را تجويز ميکند.
اين در حالي بود که آقاي تاجزاده نيز زندان رفته است اما راهبرد ايشان آشتيجويانه نيست و در نقطه مقابل آقاي نبوي قرار دارد. اين وضعيت درباره ديگر افراد و تشکلهايي مانند مجمع روحانيون مبارز نيز وجود داشت. در دهه 90 هر کدام از اين افراد و تشکلها نسخههاي خاص خود را که مبتني بر جزيرههاي مستقل خود بود، براي جريان اصلاحات تجويز ميکردند. در چنين وضعيتي آقاي عارف به عنوان نماد اصلاحطلبي در قدرت شناخته ميشد. به همين دليل نيز از سوي اصلاحطلبان در حاشيه قدرت مورد هجمه قرار ميگرفت. تنها وجه مشترک نسخههاي اجماع مرکب اصلاحطلبان در حاشيه قدرت هجمه عليه آقاي عارف به عنوان نماد اصلاحطلبي در قدرت بود.
آيا دليل انتقاد اصلاحطلبان بيرون قدرت از اصلاحطلبان درون قدرت نوع عملکرد اصلاحطلبان درون قدرت نبود؟ آيا در صورتي که اصلاحطلبان درقدرت روي آرمانهاي اصلاحطلبي پافشاري ميکردند نيز چنين اجماعي عليه آنها صورت ميگرفت؟
در چنين شرايطي ما بايد توافق جمعي ميکرديم که ورود ما به قدرت غيرموثر است. شرايط وضعيت موجود به شکلي بود که اگر آقاي تاجزاده هم به جاي بنده وارد مجلس شده بود، مانند من عمل ميکرد. راهبرد جريان اصلاحات از سال 92 به بعد ورود به قدرت بود. به همين دليل نيز ائتلاف حداکثري تشکيل داد. ائتلاف حداکثري به معناي تمکين از روايت حداقلي اصلاحطلبي است. اگر ما دنبال روايت حداکثري از اصلاحطلبي بوديم شرايط براي ائتلاف فراهم نميشد و گزينه ما براي رياست جمهوري حسن روحاني نميشد. خيز برداشتن براي حضور در انتخابات و قدرت به معناي پذيرش روايت حداقلي از اصلاحطلبي است. اين به معناي آن است که با روايت حداکثري اصلاحطلبي نميتوان در قدرت حضور داشت.
آيا در روايت حداقلي از اصلاحطلبي از مباني و آرمانهاي اصلاحطلبي عدول نميشد؟ آيا همين مسأله سبب دغدغهمندي روايت حداکثري اصلاحطلبي نبود؟
روايت حداقلي اصلاحطلبي که در مجلس حضور داشت در زمينه آزادي بيان و آزادي مطبوعات و دفاع از حقوق زندانيان سياسي تلاش زيادي انجام داد و موفقيتهاي زيادي به دست آورد. اين اتفاقات اما بدون شومني رخ داد. اين در حالي است که روايت حداکثري اصلاحطلبي معتقد است قبل از اينکه دست به اقدام بزنيد بايد در جامعه موج ايجاد کنيد و جريان مدني را در مقابل جريان رسمي قرار بدهيد و با تقابل تلاش کنيد مسأله را حل کنيد.
بنده معتقدم اين روش مردود شده است. ما در گذشته با همين روش شکست خورديم. ما با اين روش در مجلس ششم حضور پيدا کرده و تلاش کرديم با چنين روشي به نتيجه برسيم. اين در حالي است در نهايت نتيجهاي جز احمدينژاد به دست نياورديم. نتيجه اين رويکرد، انسداد عمومي در سپهر سياسي ايران شد.
آيا ما به دنبال تظاهر و تظاهرات هستيم يا به دنبال آن هستيم که مسائل را يکبهيک حل کنيم؟ ما در مجلس به دنبال اين بوديم که قوانين ضداصلاحطلبانه در جامعه کم شود و از بين برود و به جاي آن قوانين اصلاحطلبانه به وجود بيايد. کساني به ما گفتند براي آزادي اقدامي نکرديد که ما در قانون احزاب به آنها مجوز حزب داديم. در گذشته اين افراد پشت در ايستاده بودند و روي پيشاني هر کدام يک برچسب خورده بود. در گذشته به اين افراد صلاحيت نميدادند اظهارنظر کنند و اگر يک رسانه اظهارنظرهاي آنان را منتشر ميکرد به رسانه تذکر داده ميشد. در حالي که ما به اين افراد مجوز تشکيل حزب و تريبون داديم و به همين دليل حزب اتحاد ملت را تشکيل دادند.
اگر ما ميخواستيم براساس روايت حداکثري اصلاحطلبي اقدام کنيم به آنها مجوز حزب داده نميشد. نه تنها مجوز حزب نميدادند، بلکه به همان احزاب گذشته نيز اجازه فعاليت نميدادند و اگر قرار بود به روش مجلس ششمي عمل کنيم، حزب اتحاد ملت تشکيل نميشد.
چرا روايت حداقلي اصلاحطلبي که با زبان قدرت فهم داشت نمود بيروني در جامعه پيدا نکرد و نتوانست به پارادايم غالب اصلاحطلبي تبديل شود؟
جريان قدرتمحور اصلاحطلبي (روايت حداقلي) توسط جريان جامعهمحور اصلاحطلبي (روايت حداکثري) منکوب شد و به همين دليل بدنه اجتماعي نسبت به جريان قدرتمحور بدبين شد و در نتيجه به جامعه نااميدي و يأس پمپاژ شد. اين اتفاق قبل از تأييد اعتبارنامههاي ما صورت گرفت. يعني قبل از اينکه عملکرد ما در مجلس مشخص شود جريان اصلاحطلبي بيرون از قدرت ما را اصلاحطلبان دست چندمي و بدلي خطاب و عنوان کردند اين افراد اصلاحطلبان واقعي نيستند و صدقهسري شوراي نگهبان هستند.
اين اتفاقات در حالي رخ ميداد که اغلب ما بدونسابقه پارلماني براي اولين بار وارد مجلس شده بوديم. در چنين شرايطي اعتماد به نفس اغلب نمايندگان اميدي پايين آمد. اين در حالي بود که خيلي زود با لايههاي سخت قدرت برخورد کردند. بنده به صراحت عنوان ميکنم که گفتمان حاکم بر راهروهاي مجلس نه خداترسي است و نه مردمباوري؛ بلکه شوراي نگهبان ترسي است.
در نتيجه نمايندگان روايت حداقلي اصلاحطلبي از يک طرف توسط لايههاي سخت قدرت تحت فشار بودند و ازسوي ديگر توسط کساني که خود را اصلاحطلبتر ميدانستند. اين وضعيت تا آخرين روز مجلس دهم وجود داشت.
رئيس دولت اصلاحات نميتوانست بين دو روايت حداقلي و حداکثري اصلاحطلبي اجماع و قرابت ايجاد کند؟
رئيس دولت اصلاحات در يک اقدام درست تلاش کرد در سال 92 رهبري جريان اصلاحات را از وضعيت نمادي به وضعيت نهادي تبديل کند. به همين دليل نيز شوراي عالي اصلاحطلبان را جايگزين خود کرد. شوراي عالي اصلاحطلبي نيز تلاش کرد رهبري نهادي را در فضاي گفتماني اصلاحطلبي جلو ببرد.
رهبري نهادي در جريان اصلاحات، در انتخابات 92 و 94 عملکرد قابل قبولي داشت. در انتخابات رياستجمهوري 96 دچار سکته شد و قاطعيت لازم را نداشت و در انتخابات مجلس 98 اعتبار باقي مانده خود را به باد داد. رئيس دولت اصلاحات به درستي اختيارات خود را به شوراي عالي سياستگذاري تفويض کرده بود.
رهبران نمادي ممکن است در گذر زمان عمرشان به پايان برسد يا در چرخه روزگار با محدوديتهايي مواجه شوند. آنچه داراي اهميت است، اين است که رهبري يک جريان پويا مانند جريان اصلاحات که بقاي جمهوري اسلامي به آن بستگي دارد بايد نهادي باشد. بايد به جاي نمادسازي، نهادسازي صورت ميگرفت که به درستي نيز در حال انجام شدن بود.
با اين وجود حلقهاي در پيرامون رئيس دولت اصلاحات شکل گرفت که تلاش ميکرد کارکرد اين نهاد را تضعيف کند و اين نهاد را از چشم بيندازد. اين تلاش بهاندازهاي جدي و چشمگير بود که در نهايت توسط خود اين نهاد براي آن مجلس ترحيم برگزار شد. يکي از انحرافهاي اين نهاد اين بود که به مرور زمان به نهادي انتخاباتي تبديل شد. اين در حالي بود که اين نهاد بايد به نهادي براي رهبري جريات اصلاحات تبديل ميشد.
واقعيت اين است که مشارکتيهاي قديمي نهاد شوراي عالي اصلاحطلبي را برنتابيدند. در کنار اين برخي مانند حزب کارگزاران گمان ميکردند برادر بزرگتر اصلاحطلبان هستند و قرار گرفتن آنها در کنار احزابي مانند مردمسالاري و اراده ملت صحيح نيست.
در نتيجه دو گروه نهاد شوراي عالي سياستگذاري را برنتابيدند. يک گروه خود را برادر بزرگتر ميدانست و گروه ديگر خود را اصلاحطلبتر. اين دو گروه در ابتدا تلاش کردند زير آب اين نهاد را بزنند و در مرحله دوم تلاش کردند آن را به يک نهاد انتخاباتي تقليل بدهند. اين در حالي بود که ما خود را برآيند اين نهاد ميدانستيم. به همين دليل نيز انتظار داشتيم توسط اين نهاد رصد، نظارت و کمک فکري بشويم.
واقعيت اين است که در طول چهار سال نمايندگي مجلس حتي براي يک بار توسط يک حزب اصلاحطلب يا يک فرد اصلاحطلب هيچ توصيه فکري به ما نشد. براي يک بار کسي ما را مذمت نکرد که چرا در فلان موضوع کوتاه آمدهايد يا عملکرد مناسبي نداشتهايد. در نتيجه ما در يک رهاشدگي مطلق قرار داشتيم.
چه اتفاقاتي رخ داد که شوراي عالي جريان اصلاحات تصميم گرفت در انتخابات مجلس يازدهم ليست انتخاباتي ارائه نکند؟ آيا ليست ارائه شده توسط حزب کارگزاران به منزله ليست شوراي عالي سياستگذاري بود يا اين حزب راسا چنين تصميمي گرفت؟
اين بيحوصلگي که حزب کارگزاران در انتخابات نشان داد، از ابتداي شکلگيري شوراي عالي سياستگذاري جريان اصلاحات نشان داده بود. اين حزب برنميتابيد در شوراي عالي سياستگذاري کنار حزب مردمسالاري و اراده ملت و همبستگي قرار بگيرد. توهمها نيز همواره گروههاي سياسي را به سمت کنشهاي غيرواقعي سوق داده است. کارگزاران سازندگي به دليل اينکه تصور پايگاه فوقالعاده در جامعه داشت، دچار اين نگاه شده بود که برادر بزرگتر جريان اصلاحات است و بدنه جريان اصلاحطلبي گوش به فرمان اين حزب است.
بنده معتقدم اگر شوراي عالي سياستگذاري به ليست واحد ميرسيد، رئيس دولت اصلاحات نيز پيام انتخاباتي صادر ميکردند. هنگامي که شوراي عالي سياستگذاري به ليست واحد نرسيده، رئيس دولت اصلاحات بايد براي چه کسي پيام انتخاباتي صادر کند؟ عدم ارائه ليست توسط شوراي عالي سياستگذاري و متعاقب آن پيام ندادن رئيس دولت اصلاحات يک اشتباه راهبردي است که اصلاحطلبان مرتکب شدهاند و نتيجه آن را در آينده مشاهده خواهند کرد. اگر رأي دادن رئيس دولت اصلاحات در انتخابات مجلس هفتم يکي از امتيازات مهم ايشان به شمار ميرود پيام ندادن براي انتخابات مجلس يازدهم قطعأ يکي از اشتباهات ايشان خواهد بود. (آرمان ملی)