چاپ این برگه

واکنش منتخب تهران به تخریب تندیس سردار اسعد بختیاری

محمدعلی وکیلی، منتخب مردم تهران و حومه در یادداشتی به انتقاد از تخریب مجسمه سردار اسعد بختیاری پرداخت.

به گزارش بویرنیوز، متن این یادداشت به شرح زیر است:

لذت از ویران کردن و حضور بی رحم تیشه ی تخریب هم در ویرانه های بامیان و تندیس متبسم و فروپاشیده ی بودا هویداست، هم در خرابه های هیترا میراث شکوهمند اشکانیان و خرابی های پالمیرا نماد عظمت تمدن های باستانی آشور و بابل. چکمه های طالبان و چنگال های داعشیان تمدن را به مشتی خاک بدل می کند.، تا این دو در ائتلافی نامیمون و ناپیدا، میراث بشری را به توبره برند و پنجه بر چهره ی فرهنگ و فرزانگی کشند. خودسرهای وطنی نیز ضلع سوم این مثلث شوم اند و شورش را درآورده اند! تخریب تندیس “سردار اسعد بختیاری” زیر چکش و تیشه ی خودسرهای خودی! تفریح بدیع اما بعیدی ست که تثلیث طالبان-داعش- خودسرها را به مخرجی مشترک می رساند. ماحصل این جهان بینی و هستی شناسی چیزی نیست جز تولید نفرت، تخریب فرهنگ و تقدیس خشونت.

سردار اسعد بختیاری یکی از مجاهدان خوشنام انقلاب مشروطه و فاتحان بنام تهران است. همو که ملک الشعرای بهار در وصف رشادتهایش ضمن مسمطی سرود: “فتح به ما شد قرین بخت به ما گشت یار” و او را “حامی ملت ” نامید: حامی ملت رسید با سپه بختیار/ حشتمش اندر یسار، شوکتش اندر یمین.

سردار “کوهمردی” اهل دانش بود و قرآن خوانی معتقد و عربی دانی وطن دوست. آشنایی او با زبان های انگلیسی و فرانسه نیز مانع از آن نشد که زبان مادری و مهر میهن را در فرنگستان وانهد. نشان به همان نشان که سردار بر زرق و برق پاریس پای نهاد تا به یاری تهران بشتابد و دموکراسی فرانسه را ترک گفت تا باری از دوش مشروطه ی ایرانی بردارد. لذا، انقلاب مشروطه بدون ذکر نام حاج علیقلی خان سردار اسعد بختیاری چیزی کم دارد.، هرچند تیشه ی تخریب بر تن سردار و چوب حراج و تاراج بر داشته ها و کاشته های تاریخی قوم لر، چیزی از بلندای نام و قامت سردار اسعدها کم نمی کند. کوبیدن سر سردار و روبیدن قلعه و دیوار، و عدم تمیز و تمایز اسعدها از هم، جز اینکه نشانه ی عجز خودسرهاست، حامل و عامل کدام معنی ست؟! بختیاران دل قوی دارند چرا که فرهنگ ما از سعدی آموخته است: سنگ بدگوهر اگر کاسه ی زرین شکند/ قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود، و جوهر (بل گوهر) اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است و غبار اگر بر فلک رسد همان خسیس.

“درخت نکوشاخسار بختیار” با تخریب مجسمه ای، بار و سایه سار تاریخی خود را از کف نخواهد داد و خودسران بدانند که سرهنگی های فرهنگی بدل به ضد خود شده و می شود. هر چند فهم تخریبچیان از عهده ی درک همین نکته ی بدیهی نیز عاجز است.

اما مهم تر از مجسمه، این شخصیت والای سردار است که در تاریخ خواهد ماند.

اینک اما نه تنها لاله های واژگون سرزمین حماسه و تاریخ زاگرس شرمسار عظمت آن بزرگمرد بختیار است، بلکه پایتخت نیز به او بدهکار است.، زیرا بر پیشانی هیچ خیابانی نام فاتح “طهران” به چشم رهگذران نمی آید. هم از اینرو، ضمن دعوت الوار بزرگ، اصیل و سلیم النفس به آرامش و وقار که زیبنده ی این قوم بزرگ است، می توان و باید به شورای شهر تهران پیشنهاد داد تا به پاس خدمات و حسنات و رشادت های او که حق سترگی بر گردن تهران دارد، خیابانی را به نامش نام نهند، بلکه اندکی از جفای رفته بر این مرد بزرگ کاسته شود و موجبات تشفی خاطر دوستداران او و بختیاری ها و الوار فراهم آید.

در پایان، ضمن گرامیداشت آن مبارز نستوه و استوار، با ملک الشعرای بهار هم آوا می شویم که:

اسعدا وصف نگارستان زیبای تو را

/خامه ی من لوحه ای آراست بهر یادگار