بویرنیوزمهدی نورمحمدزاده؛ هرچند موضوع حضور زایران عراقی در مشهد و حواشی محتمل آن امری قابل بررسی و پیگیری است، اما بیرون زدن رگ غیرت برخی ها در این قضیه، خودش قصه ای عجیب و غریب و البته قابل تامل است.

طرف تا دیروز از سفر تایلند و دوبی و کامجویی هایش خاطره سرایی می کرد و امروز رگ غیرتش جنبیده و نگران ناموس ایرانی جماعت شده است! یکی نیست از ایشان بپرسد این تن فروشان ادعایی، قبل از آمدن عراقی ها چه می کردند؟! مقیم خارج بودند؟! یا در آغوش مردان هوس باز ایرانی؟! چطور آن زمان که عفت این زنان زیر آتش هوس مردان ایرانی می سوخت، کسی به فکرشان نبود و حالا همه «فردین»بازی شان گل کرده و غیرتی شده اند؟!

اصلا چنین غیرتی چه ارزشی دارد؟! مگر چیزی جز نژادپرستی است؟!

آنکه واقعا غیرت دارد و در هوای انسانیت نفس می کشد، همیشه و همه جا نگران رونق فحشا و دردمند تن فروشان است، تایلند و دوبی و مشهد و تهران هم برایش فرقی نمی کند، هر کجا که باشد دلش خون است و سوگوار عفت و نجابت!

و من دستبوس چنین مردان غیوری هستم که فطرتشان پاک است و هیچ وقت فحشا را به رسمیت نمی شناسند و با دیدن لبخند دعوت بدکاره‌ها سر پایین می اندازند و بغض می کنند!

خاک مزار «سید مهدی قوام» را می‌بوسم که بی هیچ سئوال و جوابی، پول متبرک روضه امام حسین را دو دستی تقدیم فاحشه ای می کند تا شده حتی برای چند روز لباس حیا و عفت به تنش بپوشاند و عجیب اینکه همین نفس و پول پاک سید، زن را تواب می کند و بهشتی! غیرت یعنی همین! نه ادعاهای مشتی فرصت طلب که «غیرت غیرت» گفتن شان هم شبیه طوطی های کاسکو است که هیچ معنایی از کلام خود نمی فهمند!

باید حواسمان باشد که معنای غیرت را برایمان عوض نکنند.حواسمان باشد که کثافت کاری چند عراقی را به حساب ملت عراق، برایمان فاکتور نزنند!

آنها که اربعین رفته اند، بارها دیده اند غیور مردان عراق را که خانه و خیمه خود را وقف میزبانی از خواهران و مادران ایرانی خود کرده اند و خودشان روی خاک جاده های مسیرکربلا، شبها را صبح کرده اند! خودم چشیده ام غیرت «سیداحمد» عراقی را که با دیدن صف های شلوغ و ازدحام مردان و زنان ایرانی در ایستگاه صلواتی مان در سامرا، سرم داد کشید که:«مهدی! لازم ان نفصل صفوف الرجال و النساء!»، که باید صف زنان و مردان را ازهم جدا کنیم!

حتی دیده ام سرهنگ عراقی را که وقتی مادر پیر ایرانی اش دیگر نای پیاده رفتن نداشت و نتوانست سوار وانت نظامی شود، زمین نشست و کمر خم کرد تا مادرش پا روی کمرش بگذارد و سوار ماشین شود! دیده ام اشک و بغض آن پیرزن را و تماشا کرده ام لبخند رضایت آن سرهنگ را! والسلام!