«او با همان لحن شوخطبع خود هم از توبهاش از مزاحهای سیاسی گفت، هم از «خاطراتش قبل و بعد از مناظره با کلهر»، «تحقق پیشبینیهایش درباره احمدینژاد و آینده احتمالی او» و … و البته همچنان به سکوت درباره «سازمان میراث فرهنگی» بعد از دوره مدیریتش ادامه داد.»
به گزارش بويرنيوز، گزیده گفتوگوی مفصل حسین مرعشی با خبرآنلاین در ادامه میآید:
* به نظر من با مرور حوادث انتخابات اخیر میتوان یک بار دیگر خدا را باور کرد. آنچه در مورد آقای هاشمی رخ داد، پاسخ خداوند بود به «گذشتهای پی در پی و مستمر وی در 8 سال گذشته». آقای هاشمی در انتخابات سال 84 گفت که کار را به خدا محول کردم. ایشان اگر چه برخورد متینی با عدم احراز صلاحیتشان داشتند اما این بار حتی نگفتند که آنها را به خدا واگذار کردم. با این حال آنچه که آقای هاشمی خرد خرد ذخیره کرده بود را خدا یکباره به او بازگرداند و این نشانهای بود برای کسانی که فکر میکنند ابزارهای مادی کارساز و تعیینکننده است.
* آقای هاشمی چه برگردد به نماز جمعه و چه نیاید، نماز جمعههای وی و مجموعه خطبههایش جاودانه است.
* درست است که در فرآیند انتخاب آقای روحانی، نزدیکی وی و آقای هاشمی موثر بود و به تعبیری در مقاطعی از انتخابات از او به عنوان «هاشمی دوم» یاد میکردند اما من پیروزی ایشان را به منزله «بازگشت به دوره آقای هاشمی» نمیدانم. البته حمایت آقای هاشمی از ایشان حتما در فرآیند انتخاب آقای روحانی اثرگذار بوده است. کنارهگیری آقای عارف، حمایت آقای خاتمی و حمایت نهایی آقای هاشمی از نامزدی آقای روحانی کار را تمام کرد. به تعبیری میتوان گفت که این انتخابات «هاشمیمحور» بود. چون هم رد صلاحیت آقای هاشمی، یک فراز مهمی از انتخابات بود و هم نقش آقای هاشمی در پیروزی روحانی برجسته بود. علیرغم این، معتقدم که «دکتر روحانی»، «دکتر روحانی» است و دوره اوست.
* معتقدم که اگر خود هاشمی هم میآمد و رئیسجمهور میشد یک «هاشمی جدید» بود و یک دوره جدید را داشت. الان مردم با یک رئیس جمهوری سر و کار دارند که از شخصیت و اعتبار لازم و کافی بینالمللی، متانت، وقار، تدبیر و … برخوردار است و یاران بزرگی مثل آقایان هاشمی و خاتمی دارد. بر همین اساس با همه احترامی که برای آقای هاشمی قائلم، باید بگویم که آقای روحانی شخصا یک «پدیده» است.
* حزب کارگزاران در آستانه گسترش سازمان و بازسازی است. ما در مورد عملکرد حزب در دوره گذشته جمعبندی روشنی داشتیم. ما نمی توانستم از نخبگان و فعالان سیاسی و اجتماعی دعوت کنیم تا به حزب ما بیایند، آن هم در شرایطی که ورودشان به حزب، زندگی عادیشان را ناامن میکرد.
* دعوای بین من و قوه قضائیه که منجر به یک سال ماموریت بنده در اوین شد (با خنده) این بود که من به آقای مرتضوی گفتم که دوستانی از حزب کارگزاران با حکم و دستور من، در ستاد آقای موسوی فعال شدهاند. به محض اینکه انتخابات تمام شد و هنوز هیچ اتفاقی در تهران نیفتاده بود، صبح شنبه آنها را گرفتند. اگر این افراد غیر از حضور در ستاد آقای موسوی، جرمی مرتکب شدهاند، خب باشد زندانیشان کنید ولی بگویید جرمشان چیست؟ وگرنه چطور آقای موسو ی آزاد است و من که آنها را مامور به خدمتی کرده بودم، آزادم ولی آنها را گرفتهاید؟ آقای مرتضوی هم که دادستان بودند از من پرسیدند :«حالا تو چرا ناراحتی؟» من هم گفتم که نمیتوانم جواب خانواده آنها را بدهم. وقتی من را بفرستید زندان، حداقلش این است که بیرون نیستم تا پاسخگوی آنها باشم. من را بگیرید که لااقل شرمنده خانوادههای این افراد نباشم! آنها هم استقبال کردند و من را بردند!
* جالب است من که برای انتخاباتی درون نظام فعالیت میکردم به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به زندان رفتم! (با خنده) هر چه به قاضی میگفتم «تمام سرمایه من نظام است و چه دلیلی دارد علیه نظام تبلیغ کنم؟» قبول نمیکرد. من اصرار دارم که به نظام پایبندم و به شوخی به آن قاضی گفتم «ما کلاهیها (مکلاها) از روحانیون وضعمان بهتر است! چون اگر از برخی روحانیون پستشان را بگیرند، ضد انقلاب میشوند! نمونهاش هم هست ولی من چهار سال است که همه پستهایم را گرفتهاند اما هنوز به نظام پایبندیم. الان هم من را بفرستید زندان نمیدانم چه میشود! حکمم هم حکم خندهداری است! برای بنده نوشته بودند که فلانی گفته است «نبودنم در سیاست فاجعه است ولی به تشخیص این دادگاه حضورشان در سیاست هم مضر بوده و هم خواهد بود!» اگرچه من چنین ادعایی نکرده بودم اما برایم چنین چیزی نوشته بودند که خندهدار بود و به آنها گفتم چطور میشود برای آینده هم حکم داد؟ حتی اگر توبه هم بکنم باز حضورم در سیاست مضر است؟! البته در دادگاه تجدید نظر محرومیت مادامالعمر بنده به شش سال تقلیل یافت. (با خنده) البته از آنجا که محرومیتم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است، من نمازجمعه هم نمیتوانم بروم!
* حزب کارگزاران، تنها حزبی است که حتی یک متر ساختمان هم ندارد. هر چه هم داشته، برای جبهه اصلاحات هزینه کرده است. اما موضوع منابع مالی و ثروت ما از آن موضوعاتی است که معمولا در ایران وقتی در اذهان جای میگیرد، دیگر نمیشود پاکش کرد! کارگزاران منابع مالی خاصی ندارد و به شکل معمولی اداره میشود. گاهی قرض میکنیم. اتفاقا سر همین قرض کردنها یک بار سر انتخابات شوراها با آقای کرباسچی اختلافمان شد. ایشان چکی از حزب گرفت برای تهیه تبلیغات شورای دوم. بعد هم این چک نقد نشد و رفت اجرا و من ممنوعالخروج شدم! البته ممنوع الخروجی من هم ماجرا دارد. قاضی مربوطه همه مشخصات من از جمله اینکه شماره شناسنامهام 812 و متولد 1337 در رفسنجان هستم و دیگر مشخصات شخصی مرا درست ثبت کرده اما اسم پدرم را به جای «محمدتقی»، نوشته بود «سید مرتضی»! برای همین هر بار که میرفتم فرودگاه مرا نگه میداشتند، همه مشخصات را چک میکردند، بعد من میگفتم اتفاقی افتاده؟ من ممنوعالخروجم؟ آنها هم میگفتند نه ولی مگر میشود در یک شهر دو نفر در یک روز با یک شماره شناسنامه متولد شوند؟
* در آخرین دیدارمان آقای باهنر گفت که 7 درصد تورم فعلی ناشی از پولی است که به مسکن مهر تزریق شده است. شما بروید شهرک پرند را ببینید. موزه بیکفایتی برای آیندگان است. پرند شهری است که از زمان تاسیس در دولت اول هاشمی تا اول اجرای پروژه مسکن مهر، در طول 20 سال حدود 30 هزار جمعیت داشته است. یعنی از زمان تاسیس تا نقطهای که اینها (مسکنسازان مهر) دخالت کردند. اما الان 400 هزار واحد مسکونی جدید 60 تا 70 متر ساختهاند که حاشیهنشینی است و به اندازه سه استان کوچک کشور جمعیت خواهد گرفت ولی زیرساخت ندارد! برق، آب، فاضلاب، تلفن، مدرسه و … ندارد. عین بچههایی که با لوگو شهر میسازند، این همه ساختمان بدون زیرساخت لازم ساختهاند. شهر 30 هزار نفری بدون زیرساخت، مگر میشود؟
* (با خنده) به نظرم آقای احمدینژاد همچنان در حاشیه امنی نگه داشته خواهد شد تا نشود چندان به تخلفاتش رسیدگی کرد.
* (فکر نمیکنید ایشان (مشایی) با «ایرانیگرایی»ای که مطرح کرد موفقتر از شما بود؟) (در حالی که ابروهایش را به نشانه مخالفت بالا میانداخت با خنده) انشاءالله ایشان به سلامتی به زندگیاش برسد!
* یک حادثهای اتفاق افتاد که من از آن به عنوان «11 سپتامبر» یاد میکنم و میگویم که بعد از آن از شوخی توبه کردم! آن هم حادثه تلفن سیاسی به مجلس در زمان انتخاب حقوقدانان شورای نگهبان در مجلس ششم بود. در آن زمان اختلافی بین آیتالله شاهرودی رئیس وقت قوه قضاییه با نمایندگان مجلس ششم به وجود آمده بود. نمایندگان از لیست حقوقدانان معرفی شده از سوی آیتالله شاهرودی فقط به یک نفر رای دادند و بقیه رای نیاوردند. برای همین ایشان لیست دومی را به مجلس فرستادند اما وقتی نمایندگان آن را با لیست اول مقایسه کردند، پشیمان شدند از رای ندادن به آن لیست اول! برای همین میگفتند که آن لیست اول همچنان معتبر است و مجلس میتواند از میان حقوقدانان معرفی شده در هر دو لیست، کسانی را برگزیند اما آقای شاهرودی میگفتند که چنین تفسیری درست نیست. حق هم با ایشان بود البته. این موضوع و اختلاف نظری که بین مجلس و قوه قضائیه پیش آمده بود، در جلسه غیرعلنیای مطرح شد که یکباره نامهای به دست آقای کروبی رئیس مجلس رسید و ایشان گفتند که مساله حل شد، آقای شاهرودی تفسیر مجلس را پذیرفتند. از آنجا که من گاهی یادداشتهایی در مجلس برای هیات رئیسه میفرستادم و گاهی هم با آنها شوخی میکردم، همه نمایندگان فکر کردند که آن یادداشت هم کار من است و از هر طرف مجلس با داد و فریاد به آقای کروبی میگفتند که این یادداشت هم کار مرعشی است، مراقب باش! اما آقای کروبی گفت که پسرش حسین از دفترش (دفتر ریاست مجلس) این یادداشت را فرستاده و گفته که کسی با تلفن سیاسی زنگ زده و این پیغام آقای شاهرودی را داده است. جلسه علنی که آغاز شد این موضوع اعلام شد و موضوع رای اعتماد به حقوقدانان شورای نگهبان در دستور قرار گرفت اما یکباره آقای شاهرودی به موبایل آقای حداد عادل زنگ زد. او هم گوشی را داد به آقای کروبی و آقای شاهرودی گفت من چنین حرفی نزدم! برای همین قبل از اعلام رای مجلس، کار شمارش آرا متوقف شد! همه فکر میکردند که آن یادداشت کار من بوده! در حالیکه کسی با تلفن سیاسی به حسین کروبی در مجلس زنگ زده و او را سر کار گذشته بود و او هم آن پیغام را به پدرش داده بود اما بازرسی کل کشور یک ماه تمام، مرا برد و آورد و تمام تلفنهای مرا کنترل کرد. من خیلی اذیت شدم و هر بار که میپرسیدم چرا اینقدر مرا میبرید و میآورید، میگفتند همه میگویند هیچکس جز تو نمیتواند چنین کاری بکند!
(بالاخره معلوم شد کار کی بود؟) (شلیک خنده) هر وقت معلوم شد کندی را کی کشته، این هم معلوم میشود! بعد از آن اتفاق، من دیگر شوخی کردن با دیگران را ترک کردم. البته معتقدم که محیط سیاسی خوب است مقداری همراه با طنز باشد (با خنده) ولی مشکلی که دیگران با من دارند این است که بین شوخی و جدی من نمیتوانند تمیز دهند! این را هم بگویم که برای من همهاش جدی است!
* باید محدویتها را برداریم. اگر محدودیتها را برداریم، به نظرم ظرفیتهای مختلفی در احزاب هست که میتوانیم از آنها استفاده کنیم. الان چرا نباید از آقای خاتمی برای مناظره دعوت شود یا آقای هاشمی، آقای عبدالله نوری و دکتر معین نتوانند در مناظرهها شرکت کنند؟ وقتی افراد یکی یکی حذف میشوند، در نهایت میرسیم به همین وضعیتی که الان هست. در واقع وقتی یک حاکمیتی تصمیم میگیرد که مردم از خطبههای نماز جمعه آقای هاشمی نتوانند استفاده کنند، از ربنای شجریان هم نتوانند استفاده کنند، از مدیریت مهندس زنگنه هم که نتوانند استفاده کنند، خب از دل چنین فضایی چیز خاصی بیرون نمیآید چون ما سرمایههای خودمان را در زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تحریم میکنیم. شما سیر نمازجمعهها را از ابتدای پیروزی انقلاب تا به امروز دنبال کنید، میبینید که ما نماز جمعه را با آقای طالقانی شروع کردیم، با آقای منتظری ادامه دادیم و رسیدیم به آقای خامنهای اما الان آقای صدیقی و خاتمی در این جایگاه هستند. من برای آقایان خیلی احترام قائل هستم اما نه آقای خاتمی با آقای طالقانی قابل مقایسه است و نه آقای صدیقی با آقای خامنهای. قرار بود ما در این 35 سال جریان تکاملی داشته باشیم، در واقع ما ۳۵ سال زمان گرفتیم که نخبگان جدیدی را تربیت کنیم. الان شخصیتی مثل شهید مطهری تربیت کردهایم؟ ما همین چند نفر بزرگان را داریم که یک روزی خدای ناکرده این بزرگان هم از بین ما خواهند رفت (چون عمر انسان محدود است و عمر حضرت نوح که نیست) وقتی خدای نکرده این بزرگان بروند ما چه کسانی را داریم؟ اینها اشتباهاتی است که صورت گرفته و ما متاسفانه خودمان را محروم کردهایم، وقتی خودمان را محروم کنیم، طبیعتا نمیتوانیم جلو برویم.
* سال 84 اطلاعی از کم و کیف مناظره تا زمانی که به صدا و سیما رفتم، نداشتم. صبح رفته بودم سیستان و بلوچستان برای سخنرانی، تا غروب هم سخنرانی داشتم، شب برگشتم تهران، حدود ساعت ۹ و نیم شب بود که آقای محمد هاشمی تماس گرفتند و گفتند شما میتوانید امشب بروید صدا و سیما برای مناظره؟ من هم گفتم که آمادهام و میروم. البته تلویزیون هم خیلی دیر به ستاد آقای هاشمی اطلاع داده بود، یعنی همان روز گفته بودند که قرار است امشب مناظرهای بین نمایندگان دو طرف برگزار شود. آقای کلهر را هم برای اولین بار در همین مناظره دیدم. مطالبی که میخواستیم بگوییم خیلی روشن بود و نیازی به تامل نداشت. در آن مرحله از انتخابات، به صورت طبیعی و سالم، مشخص بود که از هر دو نفر ایرانی، یک نفر تفاوتهای بین آقای هاشمی و آقای احمدینژاد را میداند. من خودم نمیتوانستم فکر کنم که ممکن است این تفاوت فاحش دیده نشود. ما همیشه در ستاد آقای هاشمی این بحث را داشتیم که در بین کاندیداهای مطرح، آقای احمدینژاد، مناسبترین فرد است که در مرحله دوم با آقای هاشمی رقابت کند. برداشت ما این نبود که نتیجه چنین باشد. به همین خاطر، خیلی با اعتماد وارد شدیم و مسائل هم از نظر ما روشن بود. هم من و هم آقای کلهر در طول مناظره، هرکدام حرفهای خودمان را میزدیم و اصلا خیلی پاسخ همدیگر را نمیدادیم. از طریق فرصتی که تلویزیون ایجاد کرده بود، ما با مخاطبان خودمان حرف میزدیم و آنها هم با مخاطبان خودشان. مناظره بین آقای نوبخت و آقای خوشچهره مناظره جدلی بود ولی ما باهم خیلی با احترام برخورد کردیم. از لحظهای که مناظره من تمام شد و آمدم بیرون از همان دم در (که یک عده از دوستان ما و کارمندان صدا و سیما بودند) همه شروع کردند به تجلیل کردن، بعد هم تلفن من لاینقطع زنگ خورد و همه هم تعریف میکردند که چه مناظره خوبی بود و … اما از لحظهای که اعلام شد آقای احمدینژاد رئیسجمهور شدهاند، تماسها معکوس شد. همه میگفتند آقا این مناظره شما خیلی بد بود و مشکل داشت. من هم در پاسخ میگفتم که چه چیز این مناظره بد بود یا من چه چیز بدی را در مناظره عنوان کردم؟ میگفتند: شما گفتید قیافه آقای احمدینژاد به درد ریاست جمهوری نمیخورد. این را من نگفتم، آقای کلهر بدون اینکه موضوع مرتبت با بحث باشد در جایی از مناظره گفت که یک عده گفتهاند قیافه آقای احمدینژاد به درد ریاست جمهوری نمیخورد. آقای احمدینژاد هم جواب دادهاند قیافهام به درد نوکری مردم هم نمیخورد؟ من هم حرفی نزدم. به دوستان منتقد هم میگفتم من که چیزی نگفتم و چه کار باید میکردم در آن لحظه، دوستان هم معتقد بودند شما لبخندهایی که میزدید، معنیدار بود. خب اگر اخم میکردیم که میگفتند چه آدم اخمویی است، لبخند هم که زدیم خب اینجور.
من خیلی دلم میخواهد که الان صدا و سیما مردانگی کند و یک بار دیگر این مناظره را پخش کند. من در مناظره به صورت روشن دارم میگویم که اینجا ایران است، مملکتی با 2500 سال سابقه حکومت متمرکز که ما آن را پشت سرمان داریم. شما دارید رئیسجمهور ایران را انتخاب میکنید، به شان این مسئولیت نگاه کنید و ببینید که چه کسی را داریم برای این کار انتخاب میکنیم. من یک مثالی را زدم و گفتم که افراد ممکن است مفید باشند اما غیر از مفید بودن، مدیر بودن و لایق بودن، باید جاافتادگی و شیخوخیت لازم را هم داشته باشند.
در واقع یک نفر باید رئیسجمهور شود که بزرگان ایران بیایند و کنار او بایستند. من آنجا این مساله را باز کردم و گفتم که کشور با فقر اداره نمیشود. یک جمع وسیعی از وزیر و مدیران مختلف هستند که نمیتوانند با هر شخصی کار کنند. آقای کلهر پرسیدند مثلا چه کسی کار نمیکند؟ من آقای دکتر روحانی را مثال زدم و گفتم ما الان مهمترین مسالهای که روی این میز داریم، مساله هستهای است و آقای دکتر روحانی آدم منحصر به فردی است که میتواند این مساله را مدیریت کند. ایشان گفتند یعنی آقای روحانی با آقای احمدینژاد کار نمیکنند؟ من گفتم کاملا مشخص است که با آقای احمدینژاد کار نمیکنند. آقای کلهر گفتند که نخیر کار میکنند. من باز گفتم آقای روحانی برای خودشان شانی قائل هستند و نمیآیند شاگرد آقای احمدینژاد شوند. موضوع آنقدر سنگین بود که ایشان نمیتوانست بگوید که یک نفر دیگر را میگذاریم. بعد هم دیدیم که آقای روحانی کار نکرد و چه اتفاقی برای کشور افتاد. من به خاطر همین مسائل هست که میگویم این مناظره هنوز هم قابل پخش است. این گفته هم به خاطر مسائل شخصی نیست که من بگویم دیدی من چی گفتم و ایشان چی گفت، من هدفم این است که از مجموعه بحثها درس بگیریم.
الان اگر صدا و سیما میآمد و این مناظره را پخش میکرد و در معرض نقد من و آقای کلهر یا افراد دیگری قرار میداد، آن وقت ما میتوانستیم تحلیل کنیم و ببینیم چه اتفاقاتی بعد از آن افتاده است. این برای درس گرفتن به نظرم خیلی مفید است؛ چه برای کسانی که در حاکمیت بودند و چه برای مردم. ما باید به خسارتهای چند صد میلیاردی این اشتباه هم نگاه کنیم. مثلا ببینیم برای همین نانی که قرار بود با نانخورش نفت غنیتر شود، چه اتفاقی افتاده است.
آقای کلهر در سالهای میانی دولت آقای احمدینژاد حاضر نبود از ایشان دفاع کند. من خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که در طول این هشت سال یک لحظه انتقاد از آقای احمدینژاد (خدای نکرده نه از سر کینهتوزی یا لجاجت بلکه از سر اظهار نظر کارشناسی) را رها نکردم.
* ما در آن انتخابات به یک نکتهای کمتر توجه کردیم و آن این بود که وقتی همه کاندیداها رقیب اصلی خودشان را هاشمی در آن مقطع میدانستند چه همافزاییای را در مخالفت با هاشمی ایجاد میکند. این موضوع را بگذارید در کنار نقش گسترده و ویرانگر نهادهای مداخلهگر در پخش میلیونی شبنامهها علیه آقای هاشمی. ما در آن سال، این دو موضوع و همافزایی این مجموعه را کمتر حساب کرده بودیم.
* به شرط سلامت فضای انتخابات برآوردی از شکست آقای هاشمی نداشتیم. در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری سال 84، آقای هاشمی قصد انصراف داشت اما مسئولان نظام پیام فرستاده و قول دادند که فضا فضای سالمی برای مرحله دوم خواهد بود. خیلیها از جمله آقای هاشمی هم این را پذیرفتند ولی باز هم تخریبها و شبنامهها علیه آقای هاشمی ادامه یافت. پس از آن انتخابات مجلس خبرگان، به عنوان نخستین انتخابات بعد از ریاست جمهوری نهم برگزار شد و همانطور که میدانید در آن انتخابات آقای هاشمی با فاصله 800 هزار رای در تهران، اول شد. در انتخابات خبرگان، تقریبا همه دغدغهها نسبت به تخریب علیه آقای هاشمی رفع شد. چون آقای هاشمی حاضر نبود بدون رفع آن دغدغهها وارد عرصه شود.
* یادم هست یک زمانی آقای زادسر نماینده اسبق جیرفت (که همیشه رقیب ما بود ما در جناحهای مقابل) یک روز در هواپیما به من نصیحت برادرانهای کرد، گفت: «چرا شما اینقدر به آقای احمدینژاد انتقاد میکنید؟» من گفتم: «چه اشکالی دارد؟ آقای احمدینژاد که مقام قدسی نیست، یک مقام عرفی و منتخب مردم است و میشود از ایشان انتقاد کرد.» گفتند: «اشکال در این است که چون مقام رهبری از ایشان حمایت میکنند، ممکن است از انتقاد شما این تلقی بشود که مخالفت با رهبری است.» من گفتم: «شما واقعا اینگونه فکر میکنید؟ به نظرم این گفته صحیح نیست، آقای احمدینژاد اگر خیالش از بابت ما راحت شود و ما ول کنیم نقد عملکرد ایشان را، متوقف نمیشوند و در مقابل رهبری هم قرار میگیرند. بگذارید ما با ایشان مشغول باشیم و سرگرمشان کنیم.» گفت: «یعنی به نظر شما اینگونه است؟» گفتم: «حتما.» گفت: «چرا؟» بعد من برای ایشان چند مثال زدم و استدلال کردم.
گفتم ببینید اولا ما باید یاد بگیریم که برآورد آینده را با تحلیل گذشته انجام دهیم. آقای احمدینژاد در دولت آقای هاشمی فرماندار بوده و بعد در دولت ایشان استاندار شده، خب یک شاگرد میتواند رقیب استاد و مربی خودش هم بشود و هیچ اشکالی هم ندارد، انتقادی هم بر آن وارد نیست. آقای احمدینژاد میتوانست بعد از اینکه زمانی استاندار آقای هاشمی بوده، رقیب ایشان هم بشود، حتی میتوانست برنامههای اجرایی قویتر از آقای هاشمی هم بدهد و در انتخابات برنده هم بشود اما دلیل نداشت که توهین بکند، فحاشی یا بیادبی بکند. کسی که در گذشته یک بار با مربی و بزرگتر خودش چنین رفتاری را کرده در آینده هم همین کار را میکند. بعد مثال دیگری زدم، در مورد زمانی که آقای احمدینژاد شهردار تهران بود و آقای خاتمی رئیسجمهور ایران. آن موقع اگر خاطرتان باشد، یک بارندگی صورت گرفت و ترافیک شد تهران. مردم هم نتوانستند به زندگیشان برسند، آقای خاتمی آمدند، بزرگواری کردند و گفتند که من از مردم عذرخواهی میکنم. آن موقع آقای احمدینژاد میتوانست بیاید بگوید نه جناب آقای خاتمی، من از شما سپاسگزارم ولی من باید عذرخواهی بکنم. من شهردار بودم. اما ایشان آمد گفت شما چکارهاید که عذرخواهی میکنید؟ این جمله را خطاب به رئیسجمهور مملکت گفتند.
من یک مثال دیگری را هم زدم و گفتم در زمانی که آقای خاتمی رای آورده بودند رئیس جمهور منتخب شده بودند (مثل همین ایام که آقای روحانی رئیسجمهور منتخب هستند) یک زلزلهای در اردبیل شد، دفتر آقای هاشمی از آقای خاتمی خواهش کردند که به عنوان رئیسجمهور منتخب به دیدار زلزلهزدگان بروند. قرار شد آقای خاتمی به صورت رسمی، قبل از ریاست جمهوری به این سفر بروند. به آقای احمدینژاد هم این موضوع ابلاغ شد که بروند از آقای خاتمی استقبال کنند اما ایشان در استانداری نشستند و به استقبال آقای خاتمی نرفتند. بعد هم اعلام کردند که آقای خاتمی الان در مملکت کارهای نیستند و رئیسجمهور منتخب هستند. خب کسی که در گذشته اینگونه با مسائل برخورد میکرده، چنین برخوردی را با بزرگترهای مملکت داشته، معلوم است در اولین فرصتی که پیدا کند و زمینه فراهم شود در مقابل دیگر بزرگان مملکت هم قرار میگیرد.
آن روزی هم که این خصوصیت سر قضایای آقای مشایی و اینها علنی شد، به آقای زادسر زنگ زدم و گفتم: «آقای زادسر دیدید؟» گفت:«بله.»