یکشنبه 19 آذر 1396 - 10:12

امنیت روحی و روانی کودکان ایران 

میر محمد مؤمني ثاني

بويرنيوز – میر محمد مؤمني ثاني; دوران کودکی ما, دوران جنگ بود و شهدایی که هر روز دل یک گوشه ی شهر را رفتنشان می سوزاند.در همان سنِ هفت و هشت سالگی, بیشتر از کودکانِ پدر از دست داده, ماها که پدرهایمان زنده بود, استرس و فشارهای روحی و روانی هرروزه را مثل کیف مدرسه بر دوش می کشیدیم.

آنهایی که پدرهایشان را از دست داده بودند, دیگر استرسی نداشتند اما ما, هرروز منتظر بودیم.آخر, فلان همشهری مان را دیده بودیم, تا روزِ قبل زنده بود, اصلا نمی دانستیم کی رفته بود جبهه, و کی شهید شده .دلهره هایمان از همین غیب زدنِ یکمرتبه ی پدرها, و بعد, آمدنِ خبر شهادتشان بود.

عده ای این وسط, آستین همتشان تا بیخ گردن بالا زده, به صحنه می آمدند به نیت دورکعت گدایی گریه برای خانواده شهید. و البته دو رکعت هم عذاب روحی کودکان شهید.نمایشی که می بایست در ملاءعام اجرا می شد.بازیگر هم کسی جز دخترِ شهید نبود.

حرکتی که بعدها قرار بود سنت شود.سنتی که اساس روح و روان کودکان سرزمینمان را باید ویران کند.

گدایانِ گریه, حرفه ای بودند.فرزندِ شهید را چنان شستشوی مغزی می دادند که وقتی میکروفون را به دست می گرفت, گریه ها از چشمها استفراغ می شدند.فرزند شهید را در مناسبتی خاص مثل بیست و دوم بهمن, یا سیزده آبان, با غمنوشته ای که نه به خطِ او بود و نه کلماتش به دهانِ وی می چرخید, اما زبانحالِ او بود, به پشت تریبون می آمد.خودش به اسم پدرش که می رسید, به گریه می افتاد, حضار هم دل می سوزاندند و با گریه همراهیش می کردند.

این سنت نامبارک, در استان ما, ریشه یافته, جوانی که تازه از دنیا رفته, مداح, یک بار با بردنِ نامِ او دل خانواده و فامیلش را می سوزاند, یکبار با نام بردن از برادران و فامیل یا فرزندان او, روحِ فردِ تازه درگذشته را در گور می لرزاند.

چند وقت پیش, گزارش خبری اثر یکی از همین گدایانِ گریه را در فضای مجازی دیدم.به دختری شش ساله می گفت, اگر پدر شهید شود چه می کنی؟ در همین حال, پدر دختر, با هماهنگی با گزارشگر, دورتر ایستاده..

دختر کم سن و سالی که باید در این سن به ایده های بزرگش بیندیشد و به آرزوهای بزرگ.دخترک به گریه افتاد.بشدت می گریست مثل آدم بزرگها, شانه هایش بالا و پایین می رفت.و پدرش, از پشت درختی آمد و دختر را بغل کرد.درکِ این فرد تا اینجاست که اجازه دهد, یک بی عاطفه, صرفا برای نمایشِ گدایی گریه در تلویزیون, از دخترش سوءاستفاده ی روحی و روانی کند.

امروز در مستندی تحت عنوانِ شهید بابایی, مستندساز, بارها با پرسیدن از دخترِ شهید بابایی, در هنگامی که پدرش هنوز شهید نشده, که اگر بابا شهید شود چکار میکنی… اشک او را در می آورد.

چرا این مستندساز نمی تواند درک کند, هر دختری باشد دل دارد.هر مادری..هر همسری, هر روز استرس آن را دارد که خبر شهادت مرد خانواده را بشنوند.

مگر صحبت های همسران شهدای دوران جنگ تحمیلی را نخوانده اند؟

در صحنه ای دیگر از مستند, کلاسِ دخترانه ای را به تصویر کشیده که دخترانِ همکلاسیِ دختر شهید, گریه می کنند.عذاب روحی, و شکنجه ی روانی کودکان- به علتِ حرفهای مستندساز, که البته پخش نشده بود- باعث شد که دختران مانند کودکان مادرمرده به شیون افتند.بی شک این دختران, برای دلهره های خودشان گریه میکردند.استرسِ ناشی از پرسشِ پخش نشده ی مستندساز که :”حالا بابای دوستتون شهید شده..اگه بابای شما شهید بشه..چیکار میکنید؟دیگه تاابد نمی بینیدش..”

به چه قیمتی؟ به قیمتِ یک مستند که از تلویزیون پخش شود.تلویزیونی که سالهاست ثابت کرده که از نمایشِ سربریدن..تکه پاره شدن بدن..انفجار و شکنجه مردم لذت می برد.بی آنکه مدعی العمومی مسئولِ پخشِ این صحنه های ویرانگرِ روح کودکان را به محاکمه کشانده باشد.

گدایان گریه, گریه ها را به اجبار از چشمتان بیرون می کشند.مهم نیست چشمهایت این اشکها را استفراغ کرده یا به میل خود تحویلشان داده, آنها به غارتِ روح و روان کودکانتان می آیند. در ماهواره, کانالهای برنامه کودک, چنان کودکان را سرگرم می کند که حتی غذا خوردن از یادشان می رود.در ایران, کودکان باید تبلیغِ ایستک و کفش تن تاک و سپرده گزاری در موسسه ها را ببینند و اخباری از اجسادِ تکه تکه شده ی داعش.

پای این مستند, من نگریستم به عوضِ قطره قطره اشکِ دختران شهید, از مستندساز بیزار شدم.مستندسازی که درج اسمش در تیتراژ پایانی برایش اعتبار است و سوءاستفاده از روح و روان کودکان؟ افتخار.

درد آنجاست که وجدانِ مستندساز هم از عذابِ روحی دختربچه ی شهید پشیمان است و می گوید:

مگه بابات نگفته نباید گریه کنی..

 

و دختربچه پاسخ می دهد:

دخترا که صبر و تحمل ندارن..

 

و این تلنگری نشد برای مستندساز, که کمتر خاطرات گذشته را برای این دختر و خواهرش تداعی کند.

به کجا می رویم؟ اشک مردم را درآوردن, تا پیش از این, هنر روحانیون بود ولی حالا, هرکسی دوربینی به دست, دست روی زخمِ مرهم نیافته ی مردمی می گذارد تا اشکشان رادربیاورد و بالطبع, اشکِ بیننده ها را.

کاش دخترک از مستندساز می پرسید, چرا این پرسش ها را ازت دختر خودت یا دختربرادرت یا دختر خواهرت نمی پرسی.

کاش مدعی العمومی پیدا می شد و چنین دوربین به دستانی را به محاکمه می کشاند.

کاش وجدان بیداری بود که نگذارد اینگونه امنیت روحی و روانی کودکان جامعه به خطر افتد.

کاش به هر قیمتی, مستند نمی ساختند.

 

نظرسنجی
فعلا نظرسنجی در جریان نیست
لینک کوتاه : https://boyernews.com/?p=262458
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :

دیدگاه شما