یکی از زنان زندانی با جرایم مالی میگوید: هیچوقت فکر نمیکردم کارم به پشت میلههای زندان برسد، اما هیچکس از آیندهاش خبر ندارد، بدشانسی آوردم.
به گزارش بویرنیوز، دو سال است در زندان است. جایی که خودش هم نمیداند دقیقا کجاست و دربارهاش میگوید: بین ورامین و شهرری، دقیقا نمیدانم کجاست، فقط میدانم روزها پشت این دیوارهای بلند خیلی دیر و سخت میگذرد، شما بیرون هستید، نمیتوانید حتی لحظهای از زندگی ما را در اینجا تصور کنید.
میپرسم چه شده که کارش به زندان، به پشت این میلهها و دیوارهای بلند رسیده است؛ برای جواب دادن آماده است، روزی هزار بار همین جملهها را به خودش و اطرافیانش میگوید تا باور کند به جای موفق شدن، کارش به اینجا رسیده: چند بار خرید و فروش خانه کرده بودم و موفق بودم. این بار هم خواستم قدم بزرگی بردارم و موفقتر باشم که اینطور شد. وقتی کار خرید و ساخت یک ساختمان را شروع کردیم، فکر میکردم قرار است اتفاقهای خوبی برایم بیفتد و یک زن موفق باشم، اما حالا یک زن زندانی شدهام. وقتی کار را شروع کردیم، شخصی که قرار بود سرمایهگذاری کند منصرف شد. تصمیم گرفتم ملک را پیشفروش کنم و با پولش خانه را بسازم. برای خانه آگهی دادم و خانهها فروش رفت و تا حدودی کار ساخت بنا انجام شد اما …
بعد از بغضی که مهارش میکند، اما را ادامه میدهد: اما در روزهایی بودیم که ایران درگیر تحریم بود. زمان احمدینژاد را که یادتان هست؟ همه چیز ناگهان گران شد، سیمان، آهن، مصالح ساخت و ساز، همه چیز. هیچکس چک قبول نمیکرد چون قیمتها نوسان داشت. حتی قیمت هم نمیدادند چون میگفتند قیمت امروز با فردا فرق دارد، همان روز باید بگویید چه میخواهید. هر روز هم از روز قبل گرانتر. اسکلت ساختمان نیمهکاره مانده بود. نمیدانستم باید چه کار کنم. به زحمت چکها را پاس میکردم. تا این که پولهایی که بابت پیشفروش گرفته بودم تمام شد اما ساختمان هنوز نیمهکاره بود.
دوباره گریهاش میگیرد، راحت نیست یادآوری آن روزها: نمیدانید در چه جهنمی گرفتار شده بودم. به هر دری زدم که بتوانم وام بگیرم، پول قرض کنم، مدام این چک به آن چک میکردم، اما نشد که نشد. مستاصل مانده بودم که باید چه کار کنم. یک نفر گفت سند ملک را به نام من بزن که بتوانم برایت وام بگیرم. دیدم چاره دیگری ندارم. سند را به نامش زدم. در همین حین یکی از آنها که خانه را پیشخرید کرده بود، از طریق آشنایی که در اداره ثبت اسناد داشت، فهمید سند به نام یکی دیگر شده، بقیه را هم خبر کرد، فکر کردند میخواهم کلاهبرداری کنم، رفتند و شکایت کردند، در حالی که من فقط میخواستم پول تهیه کنم که خانهها را تکمیل کنم و تحویلشان بدهم.
و ادامه میدهد که: چشمتان روز بد نبیند، مجوز ورود به ملک گرفتند، آمدند داخل خانه و من را دستگیر کردند. همان روز مرا بردند دادسرا، گفتم من خانه را نفروختم، فقط میخواستم پولی بگیرم که بتوانم خانه را تمام کنم، قبول نمیکردند، من را انداختند زندان، حالا وام بانک سر جایش بود که باید بازپرداخت میشد، اینها هم ایستاده بودند که پولمان را بده. من که دستم از همه جا خالی بود، چه کار باید میکردم؟ خواهرم یک خانه داشت، آن را فروخت و رضایت یکی از شاکیان را گرفت. اما الان دو نفر شاکی دارم که هر کدام 200 میلیون طلبکارند. من یک زن تنها که در زندانم، باید چطور این پول را تهیه کنم؟
تلخی روزهای گذشته یک طرف، آینده مبهم هم یک طرف دیگر: من قبلا هم خانه ساخته بودم و موفق بودم، اما این بار اینطور شد. قصدم که کلاهبرداری نبود، اما در هر حال الان اینجا هستم، زندان. میدانید یعنی چه؟ کسی دیگر روی حرفم حساب نمیکند. مادرم تا راه میافتد و به اینجا برسد گریه میکند، بیچارهها کاری از دستشان برنمیآید. من حالا همه چیز را از دست دادهام، اعتبار، احترام، آبرو، شغل … اگر هم بیایم بیرون باید از صفر شروع کنم. برای کسی که این همه سال به خودش متکی بوده، کار راحتی نیست که بتواند جلوی دیگران دست دراز کند. من حتی اینجا هم بافتنی میبافم که با درآمدش بتوانم کمتر به خانواده متکی باشم./خبرآنلاین
خوب حالا اینها رو نوشتی که چی؟
دلت برا زنه می سوزه یا می خوای مثلا احمدی نژاد رو خراب کنی.
یه مرد تو این مملکت بود اونم احمدی نڗاده