حمید گنجایش – يا زهرا عليها السلام ! تو ياس كبود بوستان آل ياسيني! عطر ياسمن و ياس يادگار چادر خونرنگ توست كه از كينه يهود آغشته به خاك غربت شده است. بشر، يعقوبوار روزي را به انتظار نشسته تا يوسف تو يامحمد و يا عليگويان از راه برسد و با يدِ بيضايش انتقام آنچه نامردي و نامردمي بر تو و پدر و همسر و فرزندانت رفته، همه را بازستاند. سلام بر تو اي ياس سپيد نبوت و ياسمن معطر رسالت، و سلام خدا بر زهرا عليها السلام و«سَلَامٌ عَلَيهِ يوْمَ وُلِدَ وَ يوْمَ يمُوتُ وَ يوْمَ يبْعَثُ حَيا»(مريم: 15)
در شب كشتن چراغ، هيچكس در كوچه و خيابان نبود كه آن مسلخ زمستاني را به اندرزي بهارانه متوقف كند. تمام پنجرهها لبفروبسته، تمام خانهها در ظلمت تغافل مرده بودند. طوفان يكهتاز و ستمكار در كوچه بيداد ميكرد و ناگاه چراغ رستگاري ِشهر را به يغما برد. حتي دود آه دل او را كسي نشنيد. حتي آخرين پرپر زدن شعلههايش را كسي به قصد روايت، تماشا نكرد. همه نامحرمانِ آتش آن شمع شهيد بودند.
نامش پروانه بود. نامش تشريح رحمت بود. نامش مترادف خداوند برگرفته از صفات شفيقانه عشق بود. با هيچكس خصومت نورزيد، جز آنكه گفت حقيقت را پاس داريد و حق را بندگي كنيد. از هيچكس كينهاي نداشت، جز آنكه فرمود: همه نياز محضاند و بينياز فقط يكي است. فرمود: رسول مهرباني را به رعايت ميراثش حرمتگذار باشيد.
اما كسي لهجه او را نميفهميد. چنين شد كه لباس اشك را از خزانه اندوه خاندانش بيرون آورد و به تن كرد، و بستري جز سجاده نداشت، و غمي جز ناداني مردم زمانه…
خانهاش را بيمهر و بيرخصت، در كوبيدند و بيسلام و بيحرمت با او سخن از آتش و طغيان گفتند؛ با او كه باران بود و ملايمت گلستان و نسيم داشت. شبها كه مناجات تمام معناي دل او بود، صداي دعاگوي او را نيز تاب نميآوردند. پيغام فرستادند كه سكوت باش، و سخني به گوش ما نرسان. پس او كه شاخهشاخه بهار بود و جواني زندگاني و مهر، برگبرگ پژمرد و در خانه خويش، گوشهنشين دوري از آدميان گشت.
اگر در زمين قدم برميداشت، از موج دامانش خاك، آبستن ايمان و شوق ميشد. اما آنگونه با او بيگانه شدند كه زمهرير، تمام ويرانههايشان را فراگرفت. او كه پيامآور سبزينه و زيبايي بود، دور از چشمانشان به افلاك هجرت كرد.
بيخبر رفت و هيچ نشاني از چادر بركتخيزش در كوچههاي زمين نماند. گلها پس از او راه و رسم روييدن را از ياد بردند و چلچلهها آوازهاي خويش را گم كردند. بيخبر رفت و زخمهايي را كه بر تنش نشانده بودند، به معراج برد. حسرت گريستن بر مزارش را براي ابد، انسان ناسپاس به دوش خواهد كشيد. آه! كسي خبر بياورد كه از كدامين مسير كوچيد، رد پاي بهارياش كجاست؟
سخن گفتن از اولبانوي جهان اسلام و عالم انسانيت، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بسي دشوار است. چه آنكه او برگزيدهاي از خاصان درگاه الهي است كه حضرت حق بر وي نظري ويژه و منحصر داشته و دارد. او فرزند اشرف پيامبران؛ بلكه دختر پاك اشرف اولاد آدم است كه بهشت را پدر با بوييدن وي استشمام ميكرد. فاطمه عليها السلام به همسري ابرمردي يگانه به نام علي عليه السلام درآمد. همان علي عليه السلام كه مادر گيتي و بشريت همچون او نزاده و نخواهد زائيد. وي فرزنداني را مادري كرد كه در عالم وجود، نظير ندارند. حسن و حسين و زينب كبري عليهم السلام ، انسانهاي افلاكي خاكنشيني هستند كه در مكتب فاطمه عليها السلام پرورش يافتهاند. آنان در ميان بشر چنان زيستند كه آيينه تمامنماي هر آنچه صفت و ويژگي نيكوي الهي و فرامعنوي است، شدند و براي هميشه چراغ روشن و تابناك بشريت هستند. اصولاً خانه حضرت زهرا عليها السلام كه محل آمد و شد فرشتگان عرش الهي بود، پرورشگاه انسان كامل است و مصداق تامّ و تمام هرآنچه صفت والاي الهي است در آن تبلور يافته است.
به يقين سيره و شيوه زندگي آن انسانهاي الهيسرشت، برنامه و قانون سبك زندگي بشر است از ازل تا ابد.
سخن گفتن از چنين بانويي و موشكافي در سبك زندگي وي محال عقل است و از عهده هر قلمي برنميآيد تا چه رسد به توان عاجز و ذهن قاصر اين قلم. ولي چه كنيم كه اين كمترين غلامان خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام هم تلاش ميكند و ميخواهد با توجه به درك خويش رايحهاي هرچند ناچيز از بوستان وسيع آن خاندان را استشمام كند.
در اين مقال، واژگاني چند از ويژگيهاي حضرت صديقه كبري، فاطمه زهرا عليها السلام را در قالب حروف الفباي فارسي از بوستان معرفت و فرهنگ زندگي آن بانوي بهشتي سرچين ميكنيم و مقابل ديدگان زيبانگر خوانندگان محترم اين نوشتار به صف ميكشيم تا مشام ديدگانشان عطرافشان گردد و ذائقه الهي طبع آنان عسلي شود.
الف: آموزههاي دين مبين اسلام برنامه زندگي حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بود. رعايت آداب ديني را در روابط اجتماعي در حدّ اعلا اراده ميكرد و به ديگران نيز توصيه ميفرمود. در انجام اصول اخلاقي ايثار و انفاق، سرآمد خاص و عام بود و اين اصول را براي فرزندان به ارث گذاشت. استقامت فاطمي چنان صفتي بارز در حيات فاطمه عليها السلام است كه آن مخدّره را در اين صفت ضربالمثل كرده است.
ب: بتول عليها السلام برترين بانوان عالم بود و هست. او در رثا و سوگ پدر از بكائين مدينه شد و از بس در فراق باب عزيزش ميگريست كه گاه بيهوش ميگشت. وقتي بوي پيراهن بابش در فضاي بيتالاحزان بقيع پيچيد، از ديدگانش همچون باران بهاري اشك باريدن گرفت تا جايي كه از نهايت بيتابي بيهوش شد. بصيرتش او را به مقام رضا و تسليم اوج داده بود.
پ: فاطمه عليها السلام ، پاره تن رسول رحمت صلي الله عليه و آله بود. پهلويش را در پاسباني از حريم ولايت و پاسداري از اول پيشواي مظلوم عالم شكستند. او پهلوان پارسايي و پرهيزكاري بود. در پرستاري از پدر آنسان پيش رفت كه به لقب امابيها پيراسته شد. اين پرستوي پاكباز راه ولايت، هم پرستار پدر بود هم غمگسار و پرستار و پناهگاه همسر.
ت: او تعليميافته مكتب رسول خاتم صلي الله عليه و آله بود و تقيّد به شريعت داشت در حد تمام. ميهمان را تكريم ميكرد همچون پدر. در تعليم و تربيت معنوي فرزندان توجه تامّ بذل ميكرد. تقواي الهي را تكيهگاه حيات قرار داده بود. توكل بر باريتعالي را سرلوحه هر كاري ميدانست. در عين حال تسليم محض رضاي الهي بود.
ث: اهتمامش به ثناي الهي در قرائت قرآن كريم، دعا و ذكر و مناجات نهايت نداشت. ثناي الهي را در كنار تماشاي سيماي رسول اعظم صلي الله عليه و آله و انفاق در راه خدا قرار داده بود و اين سه عمل را بسيار دوست ميداشت. ذكر تسبيح ملك را با ثناي وافرش به ثبوت رسانده بود. شايد همين عملش سبب شد خداي سبحان تسبيحات حضرت زهرا عليها السلام را عملي قرار داده كه آثارش گسترده، ماندگار و ابدي تثبيت شده است.
ج: جاه و جلالي كه خداي سبحان به فاطمه عليها السلام هديه فرموده، در ميان تمام زنان عالم بينظير است. به همين سبب است كه جلوه جلالت و جبروتياش اختيار را از جن و انس سلب ميكرد. جبرئيل امين بدون اجازه به بيتش ورود نداشت. جامهاش الگوي پوششي است براي كل جامعه. وقتي ميديد با غصب خلافت جاهليت به جامعه بازگشته، غمي جانگداز و جانسوز او را فراگرفت. جهاد در راه خدا را جانمايه حيات شرافت و انسانيت و تداوم و بقاي دين جهانشمول ميدانست.
چ: وجود فاطمه عليها السلام چلچراغ آفرينش و هستي است و چهره معصوم و بهشتياش آيينه ملكوت آسمان و زمين. از قلب مهربانش چشمه مهر ميجوشيد. محبت بيچون و چرايش بر دل شيفتگانش چنگ ميانداخت. بشر چاووشيخوان چكيده عصاره فضيلتهاي فاطمي است. خدايا، ما را از گوشه چادرش كه چارهساز مشكلات عفتي جامعه و چتر نجات بشر است، نتكان و چكهاي از علم و ادبش را بر چهره دل ما بچكان.
ح: حيايش، الهي بود. از شدت حجب و حيا در محضر حيّ سبحان بر خود ميلرزيد. اين صفت سبب شد جبرئيل امين از طرف حيّ سبحان به وي وعده دهد تا در قيامت با دو حلّه نور همواره مستور باشد و در حريم بماند. حياتش هم الهي بود و حبّ و بغضش هم خدايي.
خ: اين فضيلت بر چه كسي جاري است كه پدرش خاتمالانبياء صلي الله عليه و آله باشد و مادرش خديجه كبري عليها السلام ؟ اين خاكنشين خدايي، خانهاي بنيان نهاد كه پناهگاه دردمندان بود و محفل هبوط فرشتگان. خطبه خواستگارياش را خدا جاري فرمود و خاتم رسولان صلي الله عليه و آله امضا. خطابههاي آتشينش در دفاع از ولايت و خلافت غصب شده، خواب از چشمان خفتگان غافل ربود و دشمن خبيث را خوار و خفيف نمود. او براي زينب كبري عليها السلام خطبهخواني را ميراث گذاشت تا با خروشي پرطنين، كاخ خصم دون را بر سر شاميان، خاكدان كند. در زندگي خصوصي نيز از خواب و استراحت در حدّ ضرورت بهره ميجست و در خانهداري، خلاّقترين و خالصترين بود.
د: دو چيز در زندگي فاطمه عليها السلام معناي ويژه دارد: درد و دوا. اين هر دو را با تمام وجود درك كرده بود، با درد عجين بود؛ چه درد بدني، آنگاه كه ميان در و ديوار پهلويش را شكستند و محسن نورستهاش نشكفته پرپر شد و چه درد معنوي؛ آنگاه كه ولايت را دستبسته ميان كوچهها ميكشيدند و به مسلخ ستم ميبردند. درد و دوا را از طرف دادار دانا ميدانست. به همين دليل، سختياش را با دلي دريايي هموار ميكرد. دلداري دادن مصيبتديدگان را از پدر آموخته بود و دست دعايش به درگاه دوست با دلي آرام و اميدوار به بالا ميرفت.
س: سبك زندگي را بايد از سيره فاطمه عليها السلام آموخت. او سيده زنان دو جهان است؛ در هر سياق از زندگي، سرور و سرسلسله اهل عالم. اين مادر سادات، در پرورش و ساختن فرزنداني كه سالاران روزگار، بلكه سيّد فردوسياناند، بينظير است. ساقي كوثر، همسر وي است. در لوازم زندگي به سبويي سفالين و فرشي ساده از پوست گوسفند بسنده كرد. سادگي لباسش، سازگار با حجب و حيا بود. به قاعده سخن ميگفت و به گاه سكوت، سكوت را سر ميدانست. سنگ صبور علي عليه السلام بود. سيره اخلاقي و سبك زندگياش آيينهاي است براي هميشه.
ش: شُكر به درگاه الهي از صفات برجسته فاطمه عليها السلام است. خانهاش پرورشگاه شهادت بود؛ چه آنكه خود شهيد راه ولايت شد، همسرش اول شهيد مظلوم راه عدالت گرديد و فرزندانش، شهيدانياند كه شهدا را سروري و سالاري ميكنند. فرهنگ شهادت را فاطمه عليها السلام پرورش داد. در منزل ساده فاطمه عليها السلام ، هفتشين كه سهل است، بلكه هفتادها شين، سفرهاي را آذين كرده كه بر كرسياش شبّر و شبير تكيه دادهاند و استادي ميكنند؛ شُكر و شفاعت و شور و شعور و شجاعت و شرم و شرافت و شبزندهداري و شهادت و شهامت و…
ف: فاطمه، فاطمه بود كه پدر فرمود: فداها ابوها. در فرهنگ فاطمي فسق و فجور و فساد راهي ندارد. فدكش را فساد زمانه غصب كرد تا فرياد فضايل علي عليه السلام خاموش شود. اما همين فدك، فريادي شد تاريخي براي افشاي فرومايگان طغيانگر با فصاحت كلام فاطمي. فضّه به فاطمه عليها السلام پيوست تا فيض بَرَد و فخر زنان شود و به فوز رسد و رسيد. ازاينروست كه فاصله گرفتن از فاطمه عليها السلام ، فضاحت و بدبختي را در پي خواهد داشت