چاپ این برگه

تقدیر عطا طاهری از اقدام دانشگاه یاسوج + سخنان خواندنی بهمن بیگی درباره بویراحمد

گروه فرهنگی – حاج عطا طاهریی از بزرگان ادب و دانش استان کهگیلویه و بویراحمد و از نخستین های معلمی در این دیار در یادداشتی از اقدام دانشگاه یاسوج در نامگذاری کتابخانه این دانشگاه به نام بهمن بیگی تقدیر کرد.

متن یادداشت عطا طاهری بویراحمدی بدین شرح است:
ما مردم استان کهگیلویه و بویراحمد از اقدام نیک و درست یکی از فرزندان خوب و اندیشمند و با شهامت خود جناب دکتر شاپور رمضانی رئیس دانشگاه دولتی یاسوج، که از جانب مردم، کتابخانه ارزشمند دانشگاه را به نام نامی زنده‌یاد محمد بهمن‌بیگی نامگذاری کرده است، سرافراز و دلشاد شدیم.
این اقدام همه پسند و سزاوار، ارزش سواد و دانش آموختن را بیان می دارد و ارج نهادن به خادمین صدیق وطن را نشان می دهد. در نهایت رضایت و خواست مردم آگاه را برآورده می کند.
بهمن‌بیگی، زاده عشایر بود. ارزش نهاد کوچ، آن ستون ستبر از سه ستون نگهدارنده‌ی استقلال و فرهنگ ایران بزرگ (شهر و روستا و کوچ نشین) را خوب می دانست. راه رسیدن آن جامعه پویا و جویا را به تمدن جدید، سواد و علم و فن دانست و برای برداشت سدهای سدید و انجام آن کار دشوار، خود به آن میدان پیکار گام نهاد و پیروز گشت.

noid-IMG_0402
محمد بهمن‌بیگی مردم استان ما «کهگیلویه و بویراحمد» را از جان و دل دوست می داشت. شیفته‌ی هوش و چابکی دانش‌آموزانش بود. به شهامت و غیرت مردمش دل‌بسته بود. به مهربانی و گویش افرادش به کوهساران و جنگل و چشمه و رودش، به هوای خوش و آسمان آبی و شب زیبای پرستاره‌اش عشق می ورزید.
بگفته خودش در کتاب مشهورش «بخارای من ایل من» که با کلماتی سخته و پخته و متنی زیبا و رسا نگاشته است. باید سخن گفت تا بیش از پیش حقشناس وی بود.
مجمل جملاتی از نوشته‌های گرانقدر مفصل او:
« ... در میان ایلات به ایل بویراحمد علاقه‌ی خاصی داشتم. همینکه آسمانم تیره می‌شد و دلم می‌گرفت، پیش از هر جا به سوی بویراحمد می‌شتافتم، سرزمین آفتاب و ستاره بود »
« … تاریخ بویراحمد پر از فتح و افتخار بود. بویراحمد جنگی نکرد که در آن پیروز نشد. بویراحمد هیچگاه زیر بار زور نرفت و هرگاه که گوش‌ها برای شنیدن کلام حق ناتوان دید، با صدای گلوله سخن گفت. در بویراحمد کوهی نبود که از حماسه سخن نگوید و کَمَری نبود که از ظفر داستان نسراید … »
« … بویراحمد آنقدر دست به ماشه برد و پا در رکاب فشرد تا از یک دهستان یک استان آفرید»
« راه بویراحمد با همه درشتی‌ها برایم فرش پرنیانی بود »
« … مدت ها بود که مادران قشقایی در انتظار ظهور پهلوانی نامدار بودند. مادران برای نامگذاری پسران خود در جستجوی اسم جدیدی بودند …»
« تنها لهراسب بویراحمدی بود که نیاز مادران قشقایی را برآورد. لهراسب فاتح. لهراسب شکست‌ناپذیر. لهراسبی که یک‌تنه قشون تهران و فارس و سپاه بختیاری و قشقایی را در هم شکسته بود، معبود مادران قشقایی گشت… مادران قشقایی نام نامی قهرمان بویراحمدی را برای پسران خود برگزیدند…»

9869_tDcQgHil
مردم کهگیلویه و بویراحمد زنده یاد محمدخان بهمن‌بیگی را از دل و جان هم دوست داشتند. اکثراً غمناک و سوگوار در تشییع جنازه پاکش شرکت کردند. در یاسوج مراسم سوگ چشمگیری به یادش ترتیب دادند. از کار بزرگ فرهنگی او، ستایش ی=بعمل آوردند و سخن‌ها راندند. اغلب دوستدارانش در نشست باشکوه سوگواری مردم داغدیده و اندوهناک ممسنی نشستند و شریک غم آنها شدند.
اکنون هم از جناب آقای دکتر شاپور رمضانی ریاست محترم دانشگاه یاسوج که با این عمل شایسته و بایسته، رضایت خاطر و حقشناسی مردم دلاور و آگاه کهگیلویه و بویراحمد را نشان دادند، قدردانی می کنیم.
در پایان فرازی چند از سخنرانی‌های اندوه‌گفتِ خود را در پی این یادآوردِ ماندگار و شریف می‌آورد، زیرا در هر زمان و رویدادِ فرهنگی از بهمن‌بیگی گفتن و یاد کردن نامکرر است:
« بهمن‌بیگی بود که با پرش اندیشه‌ی والایش و دانش و هوش شکوفایش و شناخت و نگرش ژرفایش از نمایش ساختار زندگی کوچگران و سرانجام با بازنمود آرمانش در نوشته‌های گیرا و زیبایش، همپای گفتار شرر افکنش در میدان فرهنگ ایل، غوغایی شگرف افکند»
«… او ناممکنِ مدیران کلان (مملکت) را ممکن ساخت»
« او نه تنها در ایل و کشور، بل در بنیاد فرهنگی جهانی یونسکو، پویش و کوشش خود را خوش درخشاند»
« … باید شیوه و ضویش اندیشه‌ی این ایلمرد نامدار را رهیاب زندگی جوانان و کار کارگزاران دیارمان قرار دهیم و بهترین سپاس اینست که ده تا بهمن‌بیگی دانا و توانا و آزموده را بپرورانیم تا بتوانیم از مدار بحران گذر تند تاریخی و تغییر مدام ساختار شیوه‌ی زندگی جهانی و درآمیزی شدید و بی امان فرهنگ‌های ناهماهنگ گوناگون، در امان باشیم و کشوری آباد و جامعه‌یی شاد و آزاد و آگاه به آیندگان بسپاریم»
بیاد بهمن بیگی بود تا بتوان چون او از او گفت.
از گفت و نوشت دردآگین او، که کار شگرف خود را یاد می‌آورد، یاد آرم و خودهم اندوهناک به فکر فرو روم که چه باید کرد؟ و باز بپرسم چون آن شاعر دل‌سوخته که پرسید:
چرا عمر طاووس و دراج کوته؟
چرا مار و کرکس زید در درازی؟
بهمن بیگی در ایام پایان عمر، ققنوس‌سان چنین می‌سراید:
« آموزش عشایر جرقه آتش بود، بر خرمن جهل و بیداد زد. ابر بهاری بود بر تشنگان ایل بارید. نسیم سبکخیز فروردین بود، غنچه های معرفت را در کوه‌ها شکفت. بوسه‌ی نوازشگر مادر بود، اشکها را در بیابان سترد. و دریغا! که به پایان رسید و از میان رفت….»
درود بر روان پاک آن ایلمرد.