سه شنبه 28 مرداد 1393 - 7:47

سیمین بهبهانی درگذشت

سیمین بهبهانی بامداد امروز (سه‌شنبه) بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع کرد.

علی بهبهانی، پسر ارشد سیمین بهبهانی در گفت‌وگو با (ایسنا) گفت: با همه تلاش پزشکان، متأسفانه ساعت یک بامداد مادرم درگذشت.

او افزود: حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر می‌کردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا می‌گیرد و بعد خاموش می‌شود، ساعت یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است.

علی بهبهانی گفت: در حال تصمیم‌گیری برای انتخاب محل آرامگاه مادر هستیم و در حال حاضر نیز پیکر او در سردخانه بیمارستان است.

خبر درگذشت سیمین بهبهانی از سوی کادر بیمارستان محل بستری وی نیز تأیید شد.

به گزارش ایسنا، سیمین بهبهانی از 15 مرداد ماه به کما رفت و در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری بود.

نظرسنجی
فعلا نظرسنجی در جریان نیست
لینک کوتاه : https://boyernews.com/?p=117148
به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران :
  1. علی گفت:

    یادت برای همیشه جاودان خواهد ماند ای بزرگ بانوی ایران ایران در یادت سالها سوگوار است

  2. دنا گفت:

    بهبهانی کی بود ؟ کارش چی بود؟ ما که نمی شناسیمیش!!!!! به هر حال خدا رحمتش کنه هر کی بود.

    • منتقد گفت:

      سیمین بانو بهبهانی شاعر ایرانی خوش فکر و مردمی دارای دو اثر ادبی بسیار عالی به سبک قدیم وجدید شعر سروده و در شعرهایش به دردها والام مردم نظر نموده است

  3. ایرانی گفت:

    روحش شادویادش ماندگار

  4. ناهید گفت:

    اینم سنگ گور از مرحوم سیمین

    ای رفته ز دل رفته ز بر ،رفته ز خاطر

    بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

    بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

    در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

    ای رفته ز دل ،راست بگو !بهر چه امشب

    با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

    گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

    من آن نیم او مرده و من سایه اویم

    من آن نیم آخر دل من سرد و سیاه است

    او در دل سودا زده از عشق شرر داشت

    او در همه جا ،با همه کس ،در همه احوال

    سودای تو را ای بت بی مهر به سر داشت

    من آن نیم ،این دیده ی من سرد و خموش است

    در دیده او آن همه گفتار نهان بود

    وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ

    مرموز تر از تیرگی شامگهان بود

    من او نیم آری ،لب من این لب بی رنگ

    دیرست که با خنده یی از عشق نشکفت

    اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش

    مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

    بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

    آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد

    او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

    چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد

    من گور ویم ،گور ویم بر تن گرمش

    افسردگی و سردی کافور نهادم

    او مرده و در سینه ی من ،این دل بی مهر

    سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

دیدگاه شما